~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برای من ماجرای مردی را نقل کردند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب‌ها بر کف اتاق می‌خوابید تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد،...
چه کسی...؟!
چه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟؟

آلبر کامو _ سقوط
------
قلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَاتَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ...

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
مطالب پیشین
سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی چه خیال ها گذر کرد و گذر نکرد جوابی سرم از خدای خواهد که به پایش اندر افتد که در آب مرده بهتر که در آرزوی آبی... دل من نه مرد آن است که با غمش سرآید مگسی کجا تواند که برافکند عقابی؟ نه چنان گناهکارم که به دشمنم سپاری تو به دست خویش فرمای اگرم کنی عذابی برو ای گدای مسکین و دری دگر طلب کن که هزار بار گفتی و نیامدت جوابی...     پ.ن.0. ارد بزرگ و سعدی پ.ن.1. "۱۹ تا شمع رنگارنگ و کوچولو که همه شون با هم خاموش شدن و این یعنی به آرزویی که کردم میرسم...و این یعنی ۱۹ سال تموم شد و فقط یک سال از دهه ی دوم زندگیم مونده..."  یک سال گذشت؟! بعد اون شب به یاد موندنی و  حالا دیگه هیچ سالی از دهه ی دوم زندگیم نمونده! و من نه دپرسم نه افسرده و نه سرخورده و نه ناراحتو نه در آرزوی برگشت به گذشته...  آرزوم هم همون که پارسال بود: "برات آرزوی موفقیت دارم... هر جا که هستی... هیچ وقت تسلیم نشو و همیشه پاک بمون..." ... فقط یک روز دیگه... پ.ن.2. وقتی میبینی یکی از بهترین دوستات داره بزرگترین اشتباهو میکنه اول با خودت میگی :"باید کمکش کنم!" و تمام تلاشتو میکنی! بعد میبینی انگار مسائلی که واسه تو معنی "غیر اخلاق" رو تداعی میکنن واسه اون و محیطش یک اتفاق معمولیه که حتی ساپورت خانواده شو هم همراه داره... بعد سعی میکنی بهش بفهمونی! قهر میکنی... سر سنگین میشی... میدونی چقدر حساسه ولی با کنایه باهاش حرف میزنی... ولی فقط اینو میگه :" احتیاج دارم"... واسش توضیح میدی که چیز غیرعادی ای نیست! همه نیاز دارن به اینجور روابط، اما فرق آدما تو نوع پاسخ دادنشونه ! ما با همیم! نیازی به وجود یک فرد خارجی نیست!... ولی کار خودشو میکنه و استدلالش اینه که دوستاش دارن تنهاش میذارن!... آخر دیگه از دست خودت و استدلالات خسته میشی... با خودت میگی اون که خوشحاله و آرامش داره پس تو خودتو بکش کنار که روت تاثیر نذاره! و با اینکه میدونی چقدر بهت احتیاج داره ،عقب میکشی... که یه وقت، یاد نگیری که اینطوری به نیازات جواب بدی! چون هرچی باشه و هرچقدر دور اما خونه ت جای دیگه ست! پ.ن.3. معمولا وقتی اینجور خبرا رو میدن بهت باید "حسودی" کنی! یا "حرص" بخوری... یا حداقل عصبانی شی و 4 تا دری وری ببندی به طرف... اما وقتی فهمیدم فقط خندیدم! واسه خودم عجیب بود اما واقعا همین بود... خوشحال شدم نه به خاطر اینکه دیگه مرکز نیستم! به خاطر اینکه لازم نیست عذاب وجدان بکشم که به خاطر چیزی که نمیتونستم باشم کنار گذاشته شدم!... با اینکه هیچ مسئولیتی نسبت بهت ندارم! پ.ن.4. و گاهی چقدر سرمست میخندیم ... انگار هیچوقت غمی وجود نداره... کاش هرروز مثل امروز باشه... مثل کلاس ژنتیک و قهوه ی تلخ... مثل ساعت 2:24 دقیقه، اسکوئر علوم پایه، نیمکت کنار آمفی تئاتر... مسیر همیشگی تا  سر در و راهی که هیچوقت انقدر کوتاه نبود! و کاملا درک کردم که مرکز خنده "طحال" ه... چون تا وقتی رسیدم خوابگاه طوری دلم منقبض میشد که فقط وقتی میخندیدم آروم میشد... یه نیرو با فیدبک مثبت برای افزایش شادی... خدایا ممنون! این یه دستوره! پ.ن.5. گفتی میخوای تولد بگیری... پارسال اونقدر مهمونات زیاد بودن که بیخیال شدی... امسال که ساناز گفت مهمونات کیان فکر کردی و فکر کردی و فقط گفتی سیمین و ولی دم!... تقصیر خودته! چه جوری همه رو از دست دادی؟! من میدونم چرا... اگه فقط یه ذره بهم گوش بدی میفهمی... پ.ن.6. به طور ناگهانی از همه چیز جدا شدم... شاید راست میگفت اون بنده خدا که منو "رها" صدا کرد... ناگهانی و به طور غیرقابل پیش بینی دیگه هیچی برام مهم نشد... هیچ چیز مثل پارسال نیست... من بزرگتر شدم! پس ازم دلخور نشین اگه بهتون وابسته نمیشم... اگه یه جا نمیمونم... اگه آروم و قرار ندارم... اگه یه ساعت نشستن مستمر تو سالن مطالعه رکورد حساب میشه برام... پ.ن.7. تولد اونم جمعه؟  نامردیه! میخواستم دقیقا وقت اذان مغرب، همون موقع که 20 سال پیش دنیا اومدم دور هم باشیم! مثل پارسال! نشد... شنبه هم روز خداست! کاش شنبه حراست گیر نده به کیک بریدن تو محوطه دانشگاه! پ.ن.8. و ان یکادالذین کفروا لیزلقونک بابصارهم لما سمعوا الذکر و یقولون انه لمجنون و ما هو الا ذکر للعالمین...
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۹/۰۸/۱۹
خانوم سین

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی