~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برای من ماجرای مردی را نقل کردند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب‌ها بر کف اتاق می‌خوابید تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد،...
چه کسی...؟!
چه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟؟

آلبر کامو _ سقوط
------
قلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَاتَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ...

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
مطالب پیشین
روزنوشت ۱: میشه گفت حالا شده یک زندگی  واقعی... همه چیز باهم! گریه وو خنده و شادی و استرس و عصبانیت و قهر و کنایه و محبت! و چقدر ترکیب بینشون لذت بخشه! به اندازه ی یک "شنبه"... و همیشه شنبه ها قابل احترام بودن! البته بعد "دوشنبه ها" ر.ن.۲. جشنواره ی غذا عالی بود (شاید به این دلیل که به عنوان یک "هیچکاره" این دفعه ظاهر شدم!) بارها با عطی واستادیم جلوی تلویزیون و کلیپ عکسای سال های پیش رو دیدیم و این آخر به "آریان" و آهنگ "چرا باید بمونن حالا تنهای تنها اونا که بودن عمری همدم ما" آلرژی پیدا کرده بودیم... و بعد نیمکت همیشگی و چایی طبق معمول و شاید گهگاه درختای "واشنگتنیا" و جزوه های داغ داغ تازه فتو شده به عنوان زیرانداز و عکس یادگاری با جزوه ای که فقط یه ترم ۵ ی به بالا میتونه داشته باشه... به همراه آهنگ مهستی که این روزا شدیدا باهاش طی میکنیم " میاور ای خدا که او به عشق تازه رو کند... میاور آن زمان که به خون من وضو کند... مگیرش از من!"... و سودوکو که راه جدید پر کردن اوقات فراغته (و هنوز ربطشو با مکعب روبیک نفهمیدم و امیدوارم رکورد دار تایم حل کردنش بشم!) و آغاز بافت شالگردن!... وقتی هم بشود درسی میخوانیم! ر.ن.۳. خدا خان... امتحانو هر چند بار دیگه هم عوض کنی تاریخشو و بندازیش عقب بازم من آدم آخر وقتیم! :) بازم میذارم تا جمعه و شده ۲۴ ساعت فول تایم درس میخونم اما یه هفته جلوتر شروع نمیکنم! خیالت راحت! ر.ن.۴. متنفرم از این مدل حرف زدن این بشر... صداشو نازک میکنه و ... بیچاره طرف پشت تلفن چه میکشه... یعنی ممکنه کسی این مدل حرف زدن رو دوست داشته باشه؟! :| :(( ر.ن.۵. "یعنی اینقدر ارزش داره که همه چی بنویسی؟" - مطمئن باش داره! اگه نداشت وقتمو نمیذاشتم تا مو به مو همه چیو ثبت کنم... ر.ن.۶. چقدر همه چی الکی جدی شد! امکان نداره!!!! تو ۲ هفته همه ش؟! کوتاااااااه بیاین! ر.ن.۷. دلم برای وبلاگم تنگ شده  به قول سارا بارها مینویسم و ذخیره میکنم اما... ر.ن.۸. کسی رو میبنیم که از من متفاوت تره! و متمایز تر... و اخلاقی خاص تر از من داره و من نمیتونم تحمل کنم کسی باشه که من نتونم مثل اون باشم!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۹/۰۹/۱۳
خانوم سین

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی