~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برای من ماجرای مردی را نقل کردند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب‌ها بر کف اتاق می‌خوابید تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد،...
چه کسی...؟!
چه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟؟

آلبر کامو _ سقوط
------
قلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَاتَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ...

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
مطالب پیشین
بی اجرو مزد کس نکندکارهیچکس کالای مفت نیست به بازار هیچکس هرکس که یارتوست کند فکر سود خویش بیهوده کس نشود یار هیچکس  آزاد هرکه نیست زهر بند شاد نیست هرگز کسی مباد گرفتارهیچکس ازهول مرگ ترس طلبکار بدتراست در زندگی مباش بدهکارهیچکس تا پی نبرده ای که دلش با زبان یکی است دل خوش مکن به گرمی گفتار هیچکس حالت بدوش هیچکس بار خود منه یا شانه هم تهی مکن از بار هیچکس     پ.ن.۱. رسیدم خونه! صبح میشه گفت زود... و خب بنا به انتظار سرد بود هوا... اما این همه زردی و خشکی خیلی تو ذوقم زد... اونم میدون ورودی شهر که همیشه شلوغ و پر سرو صدا باید میبود! اعتراف میکنم کلا یادم رفته بود قراره زمستونو تو یه منطقه کوهپایه ای ببینم... پ.ن.۲. چرا ارامش ندارم؟! نداریم... هیچکسیو نمیبینم که آروم باشه... باز حداقل خوبه امید هست هنوز... ولی اینروزا که میرم و میگردم میبینم تو چشم تمام ادمای خیابون فقط غمه و شک!چرا اینطوری باید باشه؟! کی گفته همه فصلای سال خوبن؟! از بهمن متنفرم! پ.ن.۳. تولدت مبارک فریده جون! ایشالا یه سال زنده باشی تا سال دیگه باز همین آرزو رو تمدید کنیم! :) پ.ن.۴. وقتی دوستت میگه عصبانیه ته دلت خالی میشه نکنه تو کاری کردی... وقتی میگه دلش پره تمام چیزایی بینتون گذشته رو مرور میکنی که مبادا تو رو بگه! ... وقتی میخوای باهات حرف بزنه اما فقط سکوت میکنه، وقتی میخوای توضیح بدی اما گوش نمیده، وقتی احتیاج داری باهاش صحبت کنی ولی اونقدر غمگینه که دلت نمیاد بیشتر مشوشش کنی... نتیجه ش میشه سردرد... مثل مهر... مثل آبان! میشه فکرایی که بهش میگن پیش فرض ... و مسخره ست وقتی به آدم میگن "فکرای بیخود نکن"! حال من خوبه! خیلی خوووب... شاد و به قول بعضیا "رها" مثل همیشه! پ.ن.۵.  چرا نوشته هام مثل سابق نیست؟! خیلی تلاش میکنم باشه اما یه چیزی فرق کرده! نمیخوام تنها به نظر برسم... یا خسته... پ.ن.۶. چه واکنشی داشته باشم وقتی برام فصل ۲۱ شازده کوچولو رو میفرستی و من همون شهریار کوچولو ام که باید نسبت به کسی که رامش کردم مسئولیت داشته باشم!؟! ۱۰ روز سختی بود! ولی گذشت! خدایا شکرت! به خاطر همه چی... پ.ن.۷. آخرین یکشنبه بهترین روز بود! از ساعت ۹ صبح تا ۴ بعدازظهر تو دانشگاه بدون امتحان و کلاس! و فقط دوستان و دوستان و دوستان! متالیکا و دکتر شریعتی... عین صاد و رشد... کامپیوتر و برنامه هایی که بهم ریخت... کاش همیشه همون یکشنبه بود! پ.ن.۸. منبع
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۹/۱۱/۰۵
خانوم سین

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی