همسایه !
امروز آرزوهایت را
برای گوش هایم
در این شهر که جز
طاعون و سرسام هیچ نیست
نقاشی بکش ...
.
.
.
پ.ن.۱. منبع: انجمن شعر و هنر های معاصر
پ.ن.۲. روزا دارن دوباره به ویروس روزمرگی مبتلا میشن... حتی دیگه کتاب خوندن هم حال نمیده! فقط چند صفحه از کویر که اونم واسه خودم مسخره بود چون فقط دنبال مطالبی میگشتم که قبلا خونده بودم! و تلاش برای دور بعدی "رشد"... و مهندسی ژنتیکی که کلا حس و حالش رفته! تعطیلات بدجور آدمو تنبل میکنه!
پ.ن.۳. دندون پزشکی محشر بود!درسته استرس داره همیشه اما به خاطر جوه و عکساش... و دکتری که ۱۲ ساله از پشت ماسک میبینیش و سوال اینکه :"مطمئنین این انبری که دستتونه تو دهن من جا میشه؟!" ... و اونقدر خندیدیم که...چقدر درد داشت! ...
پ.ن.۴. حس اینکه خوب باشی و دوست خوبه... اینکه کمک کنی به کسی حتی شده فقط در حد اینکه حرفاشونو گوش بدی! اما کاش هیچوقت تبدیل به وابستگی نشه! چون بعد باز هم به نیت کمک بهش میخوای که مستقل شه نمیتونه! و حضورت باید دائمی باشه درحالی که تو ساخته نشدی برای همیشه یکجا بودن! رفاقت خوبه اما دوستی خطرناکه!
پ.ن.۵. حرفی نیست برای گفتن! از چهارچوب خونه و شهرت که دیگه دورتر نمیشی که اتفاقی بیفته که ارزش صفحه سیاه کردن داشته باشه!
۸۹/۱۱/۱۷