~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برای من ماجرای مردی را نقل کردند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب‌ها بر کف اتاق می‌خوابید تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد،...
چه کسی...؟!
چه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟؟

آلبر کامو _ سقوط
------
قلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَاتَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ...

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
مطالب پیشین
همیشه تو آسمون از یه ارتفاعی به بعد هیچ ابری وجود نداره! پس یادم باشه هر وقت آسمون دلم ابری شد با ابرها نجنگم...                                                                                     کافیه یکم اوج بگیرم...   پ.ن.۱. این خیلی عجیبه که یک اسفند عظیم رو تو دوتا پست خلاصه میکنم که بره! روزای واقعا قشنگی گذشتن تو مازندران! همین بسه نه؟   پ.ن.۲. بحث بزرگی با "رها میکر" داشتیم! و آخرش به این نتیجه رسیدیم که جهان همه انرژی ه! و افکار ما هم امواجی هستند که حتی روی اشیا تاثیر میذارن! پس باید تمام تلاشمون رو بکنیم که برآیند سازنده با روندی داشته باشیم که کل هستی میره به اون سمت و اگه تمام مردم دنیا همراه شن... چه بهشتی میسازیم! شاید خیلی ساده به نظر بیاد اما همون اول خیلی ترسیدم! وقتی درک میکنی که دیگه نمیتونی بگی :"حال خودمه به بقیه مربوط نیست" و وقتی میبینی مسئولیت داری نسبت به تمام جهان! کسی که باز هم بنا به استدلال "رها میکر" یک هستی بودی روی بینهایت که جواب این کسر همیشه صفره! اما همه چی خیلی بهتر شد وقتی مجبور میشم مثبت فکر کنم! وقتی لبخند دائمی شه! وقتی دیگه هیچ چیز ارزش پایین آوردن فرکانس امواج رو نداره!...    پ.ن.۳.  اینروزا باید بیشتر مواظب باشم! نمیدونم چرا اختیار پاهام دست خودم نیست! یهو میپرن... یهو میدون... آروم میشن... و حتی خوردم زمین! یه دفعه که تو هوای سرد دم غروب شیرجه رفتم تو دریا... یه دفعه داشتم میرفتم تو گل و لای جلوی زمین چمن ...یک دفعه هم سمت چیلر های ساختمون ریاضی...   پ.ن.۴. عدس هایی که گذاشتم واسه عید این اواخر حدود ۸ سانتی متر شده بودن... اما گذاشتمشون و اومدم... با یه سیستم ابتکاری آبیاری قطره ای!... دلم میخواد سیزده به در خودم بندازمشون تو دریا! کاش خشک نشن!... و ۱۵ ساعت راه تو اتوبوس... در حالی که سرشار بودی از شادی بستنی شکلاتی گنده ای که قبلش خوردی و مسافر جلویی که یه دفتر نت داشت و اهنگیو مینوشت و دوست داشتم بدونم اهنگ با ضرب ولوو چه صدایی داره!... و همراه راهی که تمام مسیر رو خوابید!...و بعد هم مشهد و باز هم اینجا!... و حس خسته کننده ای که هست و چرا؟!   پ.ن.۵. این خیلی مسخره ست که وقتی دورو برت شلوغه همه ش میخوای جایی باشی که بقیه نباشن! دلت میخواد تنها باشی... اما دقیقا وقتی هیشکی نیست اطرافت و تنهایی اجباری سرت میاد میترسی نکنه همیشه این حس باهات باشه! خب مگه مجبوری چیزی بخوای که نمیخوای؟!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۹/۱۲/۲۳
خانوم سین

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی