~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برای من ماجرای مردی را نقل کردند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب‌ها بر کف اتاق می‌خوابید تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد،...
چه کسی...؟!
چه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟؟

آلبر کامو _ سقوط
------
قلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَاتَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ...

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
مطالب پیشین
در پشت چار چرخه ی فرسوده ای کسیخطی نوشته بود:«من گشته ام نبود. تو دیگر نگرد ، نیست!»این آیه ملال در من هزار مرتبه تکرار گشت و گشت.چشمم برای این همه سرگشتگی گریست.چون دوست در برابر خود می نشاندمش.تا عرصه ی بگو و مگو می کشاندمش.-در جستجوی آب حیاتی؟در بیکران این ظلمت آیا ؟در آرزوی رحم; عدالت;دنبال عشق؟دوست؟…ما نیز گشته ایم«و آن شیخ با چراغ همی گشت»آیا تو نیز-چون او- انسانت آرزوست؟گر خسته ای بمان و اگر خواستی بدان:ما را تمام لذت هستی به جستجوست.پویندگی تمامی معنای زندگی است.«هرگز نگرد نیست»سزاوار مرد نیست…   پ.ن.۱. منبع شعر پ.ن.۲. خیلی فکر کردم... که چه طوری بگم! که به کی بگم... اصلا بگم؟ یه سری حس ها و حالات و افکار هست که تو ذهن آدم خیلی خیلی بزرگه! میترسی نتونی اونطوری که واقعا هست بیانشون کنی و بعد از نظر بقیه بی اهمیت و حتی خنده دار باشه... و تو نمیخوای موضوعی که این همه ذهنتو مشغول میکنه ژستش خراب شه! پسقاطی کلماتش نمیکنی... تصمیم میگیری بنویسی اما وای به روزی که حتی نوشتن برای خودت هم خودتو راضی نکنه! حس عجیبی بود... خیلی عجیب! پ.ن.۳. اینروزا خیلی به مرگ فکر میکنم!  مرگ برام یه موضوع حل شده بود! میگفتم "من که با آدمیتم دلم واسه همه میسوزه؛ خدا که خودش کلا یعنی مهربونی! پس ترسی نیست" ... بعد که "رها میکر" رشد و صراه رو بهم نشون داد کم کم فهمیدم اصلا چی فک میکردیم و چی بود اصل قصه... تازه فهمیدم که بعد جون دادن به عزرائیل همه چی شروع میشه! منظورم اصلا حساب و کتاب و بهشت و جهنم و از مو و چشم و دست و پا آویزون شدن و حوری و شیر و عسل نیست! منظورم راهیه که باید بریم! واسه انسان بهشت که مقصد نیست! منزله! پایان راه یه جا دیگه ست و همین منو میترسونه... اینم ازون حساست که باید فقط خودت باهاش کنار بیای! پ.ن.۴. هرچند حال و هوای عید و خرید و درگیری ها تمام حس عرفانیمو برد...حسی که درسته وحشتناک بود و همه چی بهم داد جز آرامش اما برای خودم قابل تقدیر بود!... ولی بازم خوش میگذره وقتی شهر اینقدر شلوغ پلوغه! طی یک فعالیت موثر "ماهی" رو از سفره هفت سین حذف کردم! چیه یه موجود کوچیک قرمز بندازی تو اب که وسط سفره بالا و پایین بره؟! وقتی میترسی ظرفشو بشوری و بهش غذا بدی! پ.ن.۵. از عروسی اول تعطیلات خوشم نمیاد... به قول لعبت:" چی بپوشیم؟" پ.ن.۶. خانه ی سالمندان جالب بود دیدنش! قبل از گذاشتن این پاراگراف معذرت میخوام برای دیدگاهم و میدونم زشته و نمک نشناسانه و بیمعرفتانه و بیرحمانه ست اما یهو میاد به ذهن آدم! رفتیم اونجا... پیرزن هایی رو دیدیم که خب اکثرا با وضعی که داشتن نگهداری ازشون واقعا مشکل بود! دیدن ما شادشون نکرد! مطمئنم! فقط به یادشون آورد که چقدر پیر و درمونده شدن!... درسته که بعضی حرفاشون و نگاهاشون دل آدمو واقعا میشکست! مثل اونی که ازش پرسیدیم "بچه داری؟" و اونقدر سریع گفت نه و سرشو تکون داد و چشماش پر شد که هیچکدوممون بور نکردیم کسیو نداره! و کاش میشد همونجا برم بیرون اما زیادی تراژدیک میشد جریان و اصلا جاش نبود... ولی تا جایی رسیده بودن که این فکر به ذهنم رسید که چرا باید انسان تا این حد برسه؟! چرا علم پزشکی و اخلاق قانونی نداره برای رها شدنشون؟! متاسفم برای این فکرا ولی... پ.ن.۷. از مردایی که به زن مثل یک کالا نگاه میکنن بدم میاد! از مردایی که حق خودشون میدونن که قانون تعیین کنن! از دخترایی که رحت میگذرن ز حقشون یا ساده اعتماد میکنن متنفرم! از تفکرات بی پایه... از هرچی که به اسم اسلام میدن به خوردمون! از زنهایی که فقط ادعای حقوق برابر دارن... از مردایی که فقط تظاهر میکنن به دونستن... مرد و زنش نکنیم! از انسانهایی... پ.ن.۸. فک میکردم خیلی بالاییم! خیلی بهتر و سرتر! اما یا ما اومدیم پایین یا مردم کشیدن بالا یا من دیگه بچه نیستم! مهم اینه که دیگه هیچی رو نمیشه از رو ظاهر فهمید! پ.ن.۹. دیگه حتی جهان هم برای من کوچیکه! یادش بخیر زمانی که نیشابور یه دنیا بود و بابلسر یه دنیای دیگه... خونه جدا بود و خوابگاه متفاوت! همه چی الان شده یه مکان! مَسکن! یا گاهی مُسکن! فردا آخریشه! یه سال دیگه هم...                                                   ------------------------------------------- بعدا نوشت: اینروزا زندگی شده تکرار دوتا آهنگ! همدم از معین و "یعنی الان کجاس" از کاوه دانش!  *کنارم هستی و اما دلم تنگ میشه هر لحظه! میدونی اسمش عادت نیست فقط دوست داشتن محضه! * یعنی الان کجاس؟ چی کار میکنه؟  این ترانه رو تکرار میکنه؟! تنها نشسته و عکساشو میبره! یا داره شامشو یخ کرده میخوره!!!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۹/۱۲/۲۸
خانوم سین

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی