~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برای من ماجرای مردی را نقل کردند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب‌ها بر کف اتاق می‌خوابید تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد،...
چه کسی...؟!
چه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟؟

آلبر کامو _ سقوط
------
قلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَاتَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ...

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
مطالب پیشین
من از این انسان بودن بیزارم از دروغ،از ادعا های سر به فلک کشیده که پوچی ایی بیش نیستند من ...من...من... من از این من گفتن ها هم بیزارم از ...از...از... از این محبت های بی پایان،که هیچ معشوقی ندارد از این همه ادب اجباری از این همه بی ادبی و گستاخی من حتی از این من بودن و تنهایی بیزارم اما تنهایی ... پ.ن.0. منبع شعر پ.ن.1. برای سون: یعنی خداوکیلی رو تا چه حد آخه؟! نگرانش بودم درست... خوب کرد خیالمو راحت کردم! اما برای بالا بردن اعتماد به نفست دیگه چرا منو خراب میکنی!؟ :)) یعنی دیگه این مدلیش نوبره! گفتی حالت بهتره! گفتم خدارو شکر! گفتی عمه ت سرطان گرفته! کلی غصه خوردم! گفتی میری مشاوره گفتم حواست باشه دوز داروت بالا نباشه معتاد شی! فک کنم واسه عزت نفست کافی نبود! کلی خندیدم بهت! شانس آوردم که نمیتونستی ببینی! پ.ن.2. شانس آوردی که خودش نخواست! من چی کار کنم حالا با این دختر آخه؟! کاش میتونستم اون همه التماس و اشکو بیارم به روت! حداقل دل این دختر خنک شه! حیف که جای حرف زدن من نبود! بعد اون همه "دوستت دارم" ها و "نمیتونم" ها و "سیگاری" شدن ها, هنوز 4 ماه نگذشت راست میای جلوی من بهش میگیه میگی:"احساس خنگی میکنم! مگه تو چی داشتی که ازش خوشم میومد؟!" ... فقط گذاشتم به حساب اینکه داری تلافی "نه" شنیدن ها رو سرش میاری! اینکه خواستی و گفت نه! و شانس آوردی که خوشحال بودم ازینکه خودت فهمیدی که تمام اون محبت ها به خاطر چیز دیگه ای بود! درسته! دوست من چیزی نداره که تو دلت باهاش خوش باشه! نه مثل بهنوش باهات میاد بیرون و نه مثل نجمه و مونا و ... پایه ی هرگونه تفریحی هست... دوست من هیچی نداره که لایق تو باشه! کاش میشد اینارو بهت بگم!  پ.ن.3. اینروزا رو پل هوایی که میرم و میام و باز میرم و میام احساس میکنم هرلحظه ورق های فلزیش کنده میشه و زیر پام خالی میشه! آخه از بس سر به زیرم دیدم که با چند تا خالجوش بهم وصلن! روشون هم که میدوی صدا میدن! پ.ن.4. ژنتیک قابل تحمل شد! بلاخره یه دور با موفقیت انجام شد و الان دیگه واژه ها آشنان! میریم سر یادگیری! بقیه درسا هم خدا کریمه! پ.ن.5. خاله م مانتوی بلند میپوشه! حدود 40 سالشه! با مقنعه های بلند... اما چادر نمیذاره! میره پاساژ "..." واسه خریدن این برگه های کوچیک که خلاصه ی قرآن و دعا رو روش نوشتن! آقاهه میگه:"مگه شما هم ازینا میخونین"؟ خاله تعجب میکنه و میگه :"چه ربطی داره؟" آآقای عزیز هم میگن:"از نظر ما آقایون چادر یعنی به ما نزدیک نشین! شما که چادر رو گذاشتی کنار و از حجابت یه قدم اومدی عقب یعنی به ما مردا اجازه دادی یه قدم بیایم نزدیکت"... متنفرم از این آدما و این طرز فکرا! که اگه نبودن و کاش که ...... یاد دوستای عزیزم افتادم تو بابلسر! وقتی کارت دانشجوییمو میگیرن به خاطر اینکه "بعد سه سال یاد نگرفتی چطوری لباس بپوشی" درحالیکه هستن کسایی که تو کوله پشتیشون سلاحی دارن به اسم چادر ملی... که کارت عبورشونه برای رد شدن از سردر و کاش یکی باشه که تو دانشکده هم...به من چه اصلا!؟ موسی به دین خودش!عیسی هم به کیش خودش! پ.ن.6. ماه رجب هم اومد... خوش اومد... دیگه روزها و ماه ها چه فرقی دارن وقتی همه چیز از دست میره به سرعت و حتی نمیدونم مسیر کجاست که حرکت کنم؟جبران کنم؟ ذخیره کنم؟
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۰/۰۳/۱۶
خانوم سین

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی