~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برای من ماجرای مردی را نقل کردند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب‌ها بر کف اتاق می‌خوابید تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد،...
چه کسی...؟!
چه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟؟

آلبر کامو _ سقوط
------
قلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَاتَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ...

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
مطالب پیشین
من در برابرش، در برابر دانایی اش، در برابر فهمیدن هایش، مثل کودکی بودک در برابر دریایی از ماشین ها در بزرگراهی بی انتها. وحشت زده و ناتوان و پر از بهت و حیرت و ترس. من هیچگاه از زیبایی چهره ای یا چشمی یا نگاهی یا لبخندی، این چنین درمانده نمیشوم که از زیبایی و شکوه و بزرگی و توانایی دانستن و فهمیدن روحی پیچیده و وسیع. انگار در او شنا میکردم. دریا بود انگار. میگفت بیا و من فرو میرفتم در او. میدویدم در او. انگار دیوار نداشت. سقف نداشت. کف نداشت. هرچه بود آب بود و امکان. امکان دویدن. پریدن. شنا کردن. جیغ زدن. ستایش کردن. سجده کردن. گریستن. و همین مرا بیش تر می هراساند.و همه ی ترس من از این حقارت بود. از محاط شدن در کسی که پایانی نداشت. همانجا بود که با بی رحمی نقطه را گذاشتم. و دور شد. انگار مشقی نیمه تمام. یا سیبی کال. یا عشقی بی شین. بی قاف. بی نقطه. پ.ن.1. مصطفی مستور پ.ن.2. بیرون رفتن کلا خوبه! فرقی هم نمیکنه که یه خیابونو هی بری و برگردی! یه روز شادی، یه روز سارا، یه روز مامان... بعد یه روز تنفس و روز بعدش دوباره شادی! مخصوصا فک کن آدم اینقد پررو که میدونه شیر موز معده رو فاسد میکنه و ارزش غذایی نداره! اما بازم سفارششو میده و در مورد مضراتش حرف میزنه! این همه آدم میخورن چیزیشون نمیشه! ما هم روش... و همراه کیک و شیرموز راجع به مبحث شیرین بیماری های انگلی حرف زدن! یعنی خدایی فوق العاده ایم! پ.ن.3. میگذره! نه کند و نه سریع! معمولی! نمیشه گفت تکراری و نمیشه گفت پر حادثه! معمولی! سخت نمیگذره اما آسون هم نیست! معمولی! خیلی معمولی تر از چیزی که فکرشو بکنی! با یک بالش که همیشه زیر سرته و یک کتاب سلولی مریم خالصی که تمام تلاشتو میکنی از صفحه ی 26 بری جلوتر اما انگار دیگه ساختار پروکاریوت واسه کل زندگیت بسه! no music! no Painting! no dancing! no reading! no sport! no playing violin! no going out with family! پ.ن.4. دست خودم نبود! از دهنم پرید و گفتی: به اعتقادات مردم توهین نکن! گفتم چرا باید تو جمعی بود که ضررش از سودش بیشتره!؟ جمعی که میدونی اگه بری اونجا مطمئنا در موردت حرف خواهند زد و تو هم مسلما این کارو راجع به یک نفر دیگه میکنی... و این خصوصیت بد جمعیه که یه تعداد زیادی "خانوم" دور هم جمع شن! :) اینطوریه که با بهونه های مختلف دعوت ها یکی یکی رد میشن! پ.ن.5. وقتی دور باشی همه چی آسونه! اگه نزدیک هم بودیم نمیشد رفتار همو تحمل کنیم! هر دفعه دعواهامون بیشتر میشد و سوئ تفاهم ها و ناراحتی ها! اما الان که اینجام و دور از همه نمیگم خوبه اما بهتره! حداقل یه حرف جدید داریم بهم بزنیم:"دلم برات تنگ شده" یا حداقل چشم تو چشم نمیشیم که سردی نگاه همو تحمل کنیم و وانمود کنیم که همه چی خوبه!  اینا غر نیس! گله نیست! خوشحالم که اینطوریه! حداقل خیلی دلا نمیشکنه! دلم واسه همه تون بهترین رو میخواد! بدون رودربایستی! اما فک نکنم من شاملش بشم! پ.ن.6. فک کردن به برگشت به همون سوئیت و همون اوضاع و بودن کنار افرادی مثل اونا یه ذره برام عذاب آوره! بحث مالیش نیست! فقط برای 2 مااه فکر اینکه دیگه لازم نیست اونجا باشم و برمیگردم به همون اتاق های کوچیک خوابگاه واسم آزادی بخش بود... :)اما خب نشد مثل اینکه! و کاش منم یه پارتی داشتم از دل نهاد رهبری دانشگاه...  پ.ن.7. 17.67 پ.ن.8. خیلی دور شدم نه؟! حتی حس و حال برگشتنش نیست! لایق هر تنبیهی هستم! زیادی تنبل شدم! تسلیم محضما! هرکار میخوای بکن! هر چی درسته و خوبه حتی اگه قرار نیست دوستش داشته باشم! مثل همیشه! دوستت دارم!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۰/۰۴/۱۵
خانوم سین

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی