~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برای من ماجرای مردی را نقل کردند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب‌ها بر کف اتاق می‌خوابید تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد،...
چه کسی...؟!
چه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟؟

آلبر کامو _ سقوط
------
قلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَاتَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ...

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
مطالب پیشین
و خدا سیب نینداخت از آن بالاها که در عمق کم حرف نیوتن غرق شویم و چنین با تقدیس و چنین با اجبار جسم او در خودمان دفن کنیم یادمان باشد سیب با هزاران امید به امید لب و دندان کسی می آید که به ایمان و یقین سیب را می فهمد سیب را می نوشد و به حرف نیوتن می خندد با خودش می گوید : " آسمان جاذبه دارد نه زمین"   پ.ن.۱. این روزا با برخوردای جالبی سپری شد. مهمترینش مقابله با روندی بود که همیشه جریان داشت! به درست و غلطش کاری ندارم اما روالی بود که مرسوم بود بین همه مون و فقط یک یادآوری میخواست برای فهمیدن اینکه چقدر دنیاهامون متفاوته! یه جمعی که همه همو درک میکردن و با وجود تمام تفاوت هایی که تو عقاید و تعریف ارزش هاشون بود و هست اما هیچوقت توهین و تمسخری نبود... ولی فقط جدا شدن یک حلقه از زنجیرشون چیزیو که هستن نشون داد. و واکنش ها دیدنی بود! تهدید... اجبار... توهین... شاید اگه قرار بود دوباره باشیم قابل گذشت بود اما الان تنها دلیل دور بودن و دورموندنمو محکم تر میکنه...  پ.ن.۲. این خیلی حس بدیه که تو تنها کسی نیستی که تعیین میکنی چی قراره بشی! مثلا با اینکه مطمئنی اشتباهی نکردی، کارت درسته یا اگه خطایی بوده اونقدر بزرگ نبوده، اما یک دروغ، یک حرف و یک لبخند برای تایید میتونه تمام زندگیتو راحت عوض کنه!... در مورد همه هم هست! قضاوت های زود و کورکورانه، اعتماد کردن که الان مطمئنا یک صفت خبیثه ست و نباید داشته باشیش، حرفهای یک جمع خودمونی چقدر راحت میتونه یک "انسان" رو ببره زیر سوال!  پ.ن.۳. خواستم بگم چقدر ازون عکستون متنفرم! کاش فیس بوک کنار "لایک" گزینه ی دیگه ای داشت! خیلی فراتر از "دیس لایک"... متنفرم نه به خاطر افرادی که تو عکس هستن... به خاطر خودم... که دقیقا همون لحظه که تو اون لنز نگاه میکردین و لبخندهای روز ولنتاینتون رو لباتون بود، من، با چه حسی و کجا مونده بودم... حس تنها بودن بود؟ رودست خوردن؟ اون روز واقعا ازت بدم اومد ولیّ دم! و بعد هم دردودل های کودکانه با کسی که اگه الان جای اون بودم بارها به خودم میخندیدم!  پ.ن.۴. سه شب و روز عروسی... شب اول: هیچ خبری نبود! مات موندم! انگار نه انگار که عروسیه! یه آهنگ مجاز رو خود باشگاه پخش کرد... مادر داماد چادرشو برداشت تا از مجلس پسر خودش بره بیرون.... بعد هم ضرب گرفتن روی میز و مولودی خونی یک خانوم و همه وسط سن! نفهمیدم مشکل کجا بود؟ اگه رقص بود که پس این حرکات موزونی که من میبینم چیه؟ اگه آهنگ و ریتم ضرب داره که خی تنبک و دایره و میز هم که همون کارو میکنن! و خوندن خانوم که "یه حلقه ی طلائی..."... هنوزم نفهمیدم! ولی خب هرکی یه اعتقادی داره! روز دوم: عروسی تو یه روستا بود... وقتی رسیدیم داماد رو برده بودن حموم دومادی. خانوما و دخترا تو یه خونه مشغول پایکوبی... همه چی ساده و صمیمی. سر ساعت ۱۲ یه ماشین حمل غذا اومد و کل روستا با ظرف هایی تو دستشون نهار رو گرفتن و رفتن خونه. ما هم که مهمون شهری بودیم به حساب تو خونه ی یکی از اهالی پذیرایی شدیم. مردا هم تو حیاط و مشغول شاباش و رقص... همه چی عالی و هماهنگ. شب سوم: دوست خواهر داماد به حساب میومدم! میدونستم فقط یه خواهر داره داماد... اما وقتی وارد مجلس شد اونقدر دخترا دورش بودن که به ریحان گفتم احتمالا باباش چندتا زن داشته که این همه محرم دورشو گرفتن. بعد دیدم که نه انگار... چیزایی که شنیدی و دیدی از یک خانواده خیلی فرق میکنه با چیزی که واقعا هست! واسه همین وقتی دیدم برای دوستای صمیمی هم حجاب تبدیل شده به پوشوندن سرشونه و سینه با شال حریر زیاد شوکه نشدم! خب به هر حال هرکسی یه اعتقادی داره!  پ.ن.۵. نقد کردن آدما و مقایسشون با چیزی که میدونم و فهمیدم درسته و بالا و پایین کردنشون فقط اعصابم رو بهم میریزه، خودمو خسته میکنه از تمام قید و بندهایی که آگاهانه رعایت میکنم، دلسردم میکنه به هرچی بهش اعتقاد دارم، فکر و اعتماد و دیدگاهمو نسبت به همه ی اونا عوض میکنه... خلاصه که اصن یه وضی! پ.ن.۶. میشه از سنگ صبور شدن استعفا بدم؟ به خدا حکم صادر کردن خیلی سخته و مسئولیت داره!! پ.ن.۷. چه استاتوس پر غری شد!! نمیام تا یه ذره آروم شم! که احتمالا پیش نیاد این مسئله! حوصله م سر رفت!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۰/۰۴/۲۸
خانوم سین

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی