~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برای من ماجرای مردی را نقل کردند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب‌ها بر کف اتاق می‌خوابید تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد،...
چه کسی...؟!
چه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟؟

آلبر کامو _ سقوط
------
قلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَاتَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ...

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
مطالب پیشین
به سکوت آرام خانه کاغذی ات قسممی دانم رویاهای تو به زیبایی خیالات من باورکردنی استتو از سکوت من به باور عرفانی عشق رسیده ایمن از سکوت تو به نقطه نهایی ایمان رسیده امشاید نتوان درک کرد که گفته های ما از آن دنیای کاغذی که ساخته ایمشنیدنی است ...ولی می شود دست به کار شد و رنگ سبز به شاخه های خاکستری درختهای کاغذی کشی... پ.ن.1. هرچی بزرگتر میشی فک میکنی دیگه امکان نداره اشتباه کنی! اونم اشتباهی که بارها و بارها برات اتفاق افتاده... اما درس گرفتنی نیست! یعنی پیش میاد دیگه... مثلا یک سال- دوسال یا حتی بیشتر رو چیزی که مطمئنی درسته پافشاری میکنی، شده بجنگی، اما یهو فقط یک جمله (نمیگم بحث! نمیگم سخنرانی، نمیگم کتاب) فقط یک جمله همه شو میبره رو هوا! و با اینکه هنوز دلت میگه کار درسته اما همون یه درصد شک دیگه رضایت قبلی رو برات نمیذاره! با اینکه بازم طبق عقیده ت همون کار رو انجامش میدی اما راضی که نباشی فقط زجر میکشی... پ.ن.2. علاقه ی خاصی به delete پیدا کردم! کلا این "فلش رو به چپ" موبایلم خیلی جدیدا کمکم میکنه. به خوبی block نمیرسه! چون این مورد کلا محوت میکنه!انگار نیستی!  انگار وجود نداری... پ.ن.3. برای پرنیان : اینکه هرکاری میخوام بکنم همه ش یاد این جمله ش میفتم " بازم پیش فرضای مسخره ت که همه چیو به گند میکشه" ... همیشه هم گفتم:" همینه که هست" اما  نمیخوام پیشفرضایی که تبدیل میشه به قضاوت  (مخصوصا راجع به تو پرنیان) ناعادلانه بشه! نه تقصیر توئه و نه خیلیا ی دیگه که یه لینک حساب میشین... مثل مکانیزم ترمیمی DNA که علاوه بر جفت بازهای اشتباه، چند تا مولکول سالم هم دو طرفش جدا میکنه که مطمئن شه دیگه هیچی نیست... راضی باش ازم! راهیه که باید طی بشه... و این خیلی ترسناکه که بریدن ازتون اینقدر آسون شد! نباید میشد! دوستی واسه من حرمتش بیشتر تعریف شده. اما خب شاید از اول هم... پ.ن.4. دوروزه تو شبکه آندوپلاسمی موندم.  پ.ن.5. روش "نه سیخ بسوزه نه کباب" رو اجرا میکنیم... خیلی سخته ها! پیچوندن سخته... خودتو به کوچه علی چپ بزنی خیلی سخته... میبینی که منتظره تا ازت حرفی بشنوه که آرومش کنه و تو نتونی اینکارو بکنی چون نباید! چون از سنگ صبور شدن استعفا دادی! چون تجربه های مشابه دوستات واست کافی بود!  ... امکان نداره بفهمی که این پی نوشت خطاب به توئه! :) خوشحالم که میتونم حرفیو بزنم با مخاطب و بدونش!  پ.ن.6. مامان دیروز گفت:" خیلی دور شدی..." راست میگفت! لعنت به تابستون با تمام خماریاش!  پ.ن.7. همه ش به فکر بعد و بعد و بعد! تابستون تموم شه همه چی خوب میشه! مهر که شد، ارشدمو خوب بدم همه چی درسته! ارشد که تموم شد ایشالا ترم آخر رو به سلامتی تموم کنم همه چی عالی میشه!... بعد که نتایج میاد، بعد باز هم تابستون، و همینطور :" از بعدش همه چی درست میشه"... مگه الان، اینجایی که هستم همون "بعد" ترم پیش نیست؟!؟  بچه که بودم فک میکردم ترم 6 شدن یعنی خیلی خیلی بزرگ شدن! :)  پ.ن.8. هنوز تو بغلت جا هست؟! :">
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۰/۰۵/۰۴
خانوم سین

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی