~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برای من ماجرای مردی را نقل کردند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب‌ها بر کف اتاق می‌خوابید تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد،...
چه کسی...؟!
چه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟؟

آلبر کامو _ سقوط
------
قلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَاتَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ...

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
مطالب پیشین
مرا جدی نمی گیری منم حوای فردایتتو آدم هستی و من تک درخت سیب رویایت تو را جدی نمی گیرم که می ترسم شبی تنهابمانم گم شوم در قصر رویاهای زیبایت مرا حتی نمی بینی منم یک ابر بازیگوشکه پنهان می شوم می بارم از چشمان در یایت تو را حتی نمی بینم که نزدیکی ولی دوریشبیه غصه هایم می نشینم تا تماشایت دوباره آتشی افتاده بر خاکستری پنهانمسیحی تازه می خواهم بسوزانم چلیپایت پ.ن.0. مریم افضلی بازهم پ.ن.1.  بیدار موندن تا 10 صبح، خواب تا دم غروب آفتاب و نماز ظهر و عصر با افتاب لب بوم... دو سه ساعت مونده به افطار اعصابا همه میریزه به هم. از شدت تشنگی... از شدت گرسنگی. حتی کتاب خوندن هم به کارت نمیاد.دیگه این آخر اعصاب برای کسی نمیمونه! همه بی حوصله میشن و به زمین و زمان گیر میدن و بهونه میگیرن. تا وقت اذان میشه. معلوم نیست چطوری میخوریم اما فقط میخوریم. سلامت معده و جسمون همه بهم میریزه و بعد کلی قرص برای آروم کردن درد معده. قرآن هم که هیچی... حس همون دعای بعد نماز هم رفت... شب قدر هم که اومد و انگار نه انگار! به شادی میگم "حس خدا نیست" ... همه همینطور شدیم! لعنت... اما لازم بود این شبا... واسه خیلی چیزا و خیلی کسا لازم بود. گذشته از تمام انتقاداتی که هر سال سرش میکنم اما... پ.ن.2. یه روز با افتخار برگشتم و تو روت واستادم و گفتم:" هیچ ترسی از کنار گذاشتن تو و دوستات و هرچی بهت مربوطه نیست! چون حتی به تعداد انگشت های دست هم نمیرسن..." و حالا خودم...به قول پی نوشت های پست های قبلی م برای تنها نبودن آدم های زیادی دارم... همه هستیم! مهمونی میریم، دور هم جمع میشیم و میگیم و میخندیم و کلی هم خوش میگذره به حساب... پس این حس مزخرف چیه؟! که بازم انگار هیچکس این نیست! پ.ن.3. مشکل انسان های مثل من (که فرق گذاشتن بین دختر و پسر براشون بی معناست و ادعا میکنن همه انسانن پس باید یه طور با همشون رفتار شه) اینه که وقتی ازت خواسته میشه و تصمیم میگیری و باید و مجبوری که روابطت رو متمرکز تر کنی و یه ذره حساس تر رفتار کنی، همین بسط رو به تمام دخترای اطرافت هم میدی! به طالع بینی اعتقاد داشته باشی یا نه بچه های آبان همینن! یا گرم گرم! یا سرد سرد! شاید واسه همینه که دیگه نمیگم دلم "برات" تنگ شده! چون یه حسی بهم میگه دروغه! در تلاش فراوانم که همه چی درست شه! ایشالا که بشه!  حالا نه اینکه دیگه همه ی قربون صدقه هام الکی باشه! خانوما فکر بد نکنین! یه جدال درونیه! و تمام سعیمو میکنم که بلاخره روزی بشه که بتونم با تفکیک جنسیتی کنار بیام! پ.ن.4. آهنگ "وقتی دلت شکست..." نمیدونم خواننده ش کیه! تو تاکسی شنیدم... پ.ن.5. رفتارای بعضی آدم بزرگا خیلی عجیبه! کلی سوال میاره تو ذهنت! که فک کردن به اون سوالا باعث عذاب وجدانت میشه! که به چه حقی به خودت اجازه میدی راجع به آدم به این بزرگی شک کنی؟! اونم تو که باید یکی از مدافعینش باشی! وظیفته که باشی... اما وقتی خودش نمیخواد، وقتی رفتارش آزاردهنده میشه، وقتی باعث میشه دل خیلیا بشکنه، ... نمیتونی کاری بکنی هنوز هم! حتی صدات هم به گوشش نمیرسه با اینکه خیلی نزدیکه! خیلی! پ.ن.6. کامنتدونی پست قبلی به لطف بچه ها شد چت روم! با اینکه نبودم این آخریا که جوابتونو بدم اما مرسی از لطفتون هرچند پیشنهادی توش نبود :) بازم همینکه هستین و میاین عالیه. پ.ن.7. به قول یکی آدما تو یه کار گروهی تقسیم میشن به دو دسته. دسته ی اول کسایی که کارشونو عشقی انجام میدن و دوست دارن اونکار رو انجام بدن چون بودن و مفید بودن واسشون مهمه، و دسته ی دوم افرادی هستن که اون کار رو فقط یک پله میدونن برای رسیدن به مقاصد خودشون (اصلا منظورم کارگاه نیستا!!)... آدمای دسته ی دوم دو بخش میشن: کسایی که قدرشناسن و کسایی که فک میکنن وظیفه ی تمام اون افراد بوده که اونجا باشن. بعضی حرفا (شاید توهین آمیز نباشه) اما خیلی سنگینه. قبول کردنش، سکوت کردن در مقابلش، و حتی حاضر شدن به حضور دوباره. به هر حال هرچی که هست میشکنه! حتی اگه صداش در نیاد جاش میمونه و یه روز... (میتونی تهدید آمیز بخونی، میتونی هشداری، میتونی خبری ساده) پ.ن.8. فیس بوک جدیدا داره خیلی حال میده... بعد پروین، پیدا کردن شیلا خودش یه قدم بزرگ بود. ولی بازم دم فیس بوک گرم! که اگه نبود نمیدونستم دوستام چقد واقعا خوشتیپ و خوش لباسن... چقد مدل موهای فر یا شینیون بهشون میاد... یا واقعا این آدم همینه که بیرون هست؟!؟! فیس بوک خود واقعی ماست یا اینی که میبینیم خود واقعی اونا؟! گیج شدم اما به هر حال بازم دمش گرم... پ.ن.9. دعای خوبی نیست اما کاش ماه رمضون تموم شه! پ.ن.10. بهش میگم نمیتونم کاری براش بکنم! میگه خب ولش کن! وقتی خره نمیفهمه بذار نتیجه شو ببینه! زودتر از چیزی که فکرشو میکنه! ادم اینقد خشن!؟؟!؟
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۰/۰۶/۰۲
خانوم سین

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی