~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برای من ماجرای مردی را نقل کردند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب‌ها بر کف اتاق می‌خوابید تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد،...
چه کسی...؟!
چه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟؟

آلبر کامو _ سقوط
------
قلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَاتَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ...

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
مطالب پیشین
تا تو نگاه می کنی کارمن آه کردن است ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است شب همه بی تو کار من، شکوه به ماه کردن است روز ستاره تا سحر، تیره به آه کردن است متن خبر که یک قلم ،بی تو سیاه شد جهان حاشیه رفتنم دگر ، نامه سیاه کردن است چون تو نه در مقابلی، عکس تو پیش رو نهم این هم از آب و آینه خواهش ماه کردن است ای گل نازنین من، تا تو نگاه می کنی لطف بهار عارفان، در تو نگاه کردن است بوسه تو به کام من، کوهنورد تشنه را کوزۀ آب زندگی توشه راه کردن است خود برسان به شهریار، ای که در این محیط غم بی تو نفس کشیدنم، عمر تباه کردن است.....!   پ.ن.1.  خب بعد یه تغییر بزرگ، حالا تو هستی که مینویسی و میدونی جز یه نفر وبلاگتو نمیخونه. هرچند احتمالا تا دو-سه روز دیگه آدرسشو به همه ی قدیمیا بدم. اصلا عوض کردنش معنی نداشت. یه امکان جدید بلاگفا بود که دوست داشتم تجربه ش کنم. البته شاید یک توفیق اجباری شد تا دیگه استرس های قبل رو تجربه نکنم که کسانی هستن که اینجارو میخونن و من رو میشناسن و دستاویزی بشه براشون که ادعا و احساس کنن با من نزدیک تر از اونی هستن که واقعیت میگه!!! پ.ن.2. اونطوری که برنامه باید پیش میرفت پیش نرفت. شالگردن منتفی شد تا قبلش یک طوسی شو ببافم ( که واقعا چشممو خسته کرد!) و 504 هم تا درس 12 بیشتر پیش نرفتم. دیگه هوای پاییز و رفتن که میاد... فعلا فقط دوست دارم هرکاری میکنم رفتنمو بیشتر یادم بندازه! پ.ن.3. دنبال یه فضا میگشتم که نشه بهش گفت خونه. یهو دلم خواست تو خونه و کنار خانواده نباشم! اونم دقیقا ساعت 11 شب. از یه نردبون کهنه رفتم بالا ( هیجان ترس از ارتفاع رو هم بیخیال شدم. نیاز به دوپامین داشتم!) و رفتم رو پشت بوم. بعد هم هندزفری و آهنگ و کلی ستاره و ... و بعد دقیقا ساعتو که نگاه میکنی 00:00 ه! صفر شروع! (نپرسین چطوری پایین اومدم که وحشتناک بود!!) پ.ن.4. گاهی اوقات بزرگتر ها از تو بچه تر میشن. خودخواه تر و مغرور تر و سرسخت تر و لجوج تر. چرا نمیشه گاهی هرچی به دهن آدم میاد رو بگی؟!؟؟!؟!؟ حکایت اون جریان شد که "رفتم بقالی... پول خرد نداشتم. از جیبم آدامس درآوردم. روز انتقام از مغازه دار بود" چرا نشه که حرفایی که یه عمر تو سر ما خورده شده در مقابل عملشون بهشون یادآور شد؟ و چقد یک آدم میتونه نادیده بگیره؟ یک هفته؟ دوهفته؟! من چرخیدن رو خوب بلدم! اما تسلیم شدن رو نه! پ.ن.5. بعضی از دخترا هستن، که برای جلب توجه پسر مورد علاقه شون، میان میگن که آره فلان کس منو میخواد و ممکنه به همین زودیا به تفاهم برسیم و من دارم میرم و این چیزا. اما تا حالا ندیده بودم یک پسر این کارو بکنه! عکس عروسی و سفره عقد و این چیزا :| واقعا نوین بود حرکتش! من تشکر میکنم! پ.ن.6. فعلا هیچی... شاید بعد ویرایش شد.
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۰/۰۶/۱۹
خانوم سین

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی