~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برای من ماجرای مردی را نقل کردند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب‌ها بر کف اتاق می‌خوابید تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد،...
چه کسی...؟!
چه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟؟

آلبر کامو _ سقوط
------
قلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَاتَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ...

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
مطالب پیشین
شاخه را محکم گرفتن این زمان بی فایده است برگ می ریزد، ستیزش با خزان بی فایده است باز می پرسی چه شد که عاشق جبرت شدم در دل طوفان که باشی بادبان بی فایده است بال وقتی بشکند از کوچ هم باید گذشت دست و پا وقتی نباشد نردبان بی فایده است تا تو بوی زلفها را می فرستی با نسیم سعی من در سر به زیری بی گمان بی فایده است تیر از جایی که فکرش را نمی کردم رسید دوری از آن دلبر ابروکمان بی فایده است در من  عاشق توان  ذره ای پرهیز نیست پرت کن ما را به دوزخ، امتحان بی فایده است از نصیحت کردنم پیغمبرانت خسته اند حرف موسی را نمی فهمد شبان، بی فایده است من به دنبال خدایی که بسوزاند مرا همچنان می گردم اما همچنان بی فایده است پ.ن.1. کاظم بهمنی با تشکر از وبلاگ ما از خدا دور شده ایم ، او به جستجوست پ.ن.2. خب به سلامتی فک کنم آخرین پستای این تابستون رو میذاریم و بعد از اون انتخاب واحد شکیلی که داشتیم هجوم میاریم به ترم 7. هنوز هم حتی تصورشو نمیکنم که مدرک تحصیلیم با مامانم یکی میشه! مامان خیلی بیشتر میدونه! یا شاید من نمیدونم چقدر میدونم!! پ.ن.3. به تمامی دوستانی که لطف کردن و قبول شدن دانشگاه تبریک میگم. به الناز که هنوز نمیدونم چی قبول شده، به فریده که نمیدونم چی قبول شده، به شکیبا که باید مثل مادام مارپل میفهمیدیم چی کار کرده و به ریحانه (با اینکه انتخاب واحدش زیاد جالب نبود! یه دختر تجربی با رتبه 4000 مدیریت بازرگانی رو جلوتر از رشته های تخصصی خودش نمیزنه!) و به فاطمه هرچند غیرانتفایی قبول شد! پ.ن.4. باز نزدیک پاییز شد و آمار عظیم مرگ و میر ها. نمیخوام به این فک کنم که ادا مه ش چی میشه و تا کی میخواد ادامه پیدا کنه... اما تسلیت برای  فوت مادرتون میلاد و محمد عزیز... علی شیخ که نمیشناختمش ولی تقریبا همکار بودیم از نظر عضویت در کانون سمپاد، و به اکرم عزیز برای فوت پدرش.  واسه یه خاله ی عزیز دعا کنین. نمیخوام ادامه ش برسه به اینجا! پ.ن.5. میشه چندتا کافی شاپ به من معرفی کنین؟! کلی رفتیم و اومدیم تا بلاخره مجبور شدیم جایی بستنی بخوریم که نفهمیدیم بستنی میوه ایه یا آجیل شب عید یا معجون!!!!! شادی یادت باشه یه کافی شاپ حتما بزنیم خودمون... همونجایی که اسکار بود. نه؟! پ.ن.6. دیروز دفترچه ای رو که زمستون پیش نوستم رو میخوندم. چقدر عجیب بود که من واقعا اینارو نوشتم؟!؟!؟ حرفایی که برام آشنا بود و نبود. اونقدر ساده نوشته شدن که اگه دست خط خودمنبود ردشون میکردم. گاهی اوقات اونقدر از خودم دورم که خودمو هم نمیتونم قبول داشته باشم. حس خوبی بود. اینکه از اسفند تا الان چیزی نگذشته و امکان داره بتونم همونطوری بنویسم!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۰/۰۶/۲۳
خانوم سین

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی