~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برای من ماجرای مردی را نقل کردند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب‌ها بر کف اتاق می‌خوابید تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد،...
چه کسی...؟!
چه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟؟

آلبر کامو _ سقوط
------
قلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَاتَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ...

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
مطالب پیشین
ترافیک بهترین پدیده ی بشری است وقتی که کنارم در تاکسی نشسته ای و تاکسی ران گویی فرشته ای است وقتی که آرام می راند عابری پیر که با عصا آهسته از عرض خیابان می گذرد چه متین راه می رود امروز و رنگ قرمز چراغ راهنما در نظرم چه زیباست! "تمام راه ها، به مقصد، بسته است" این را رادیو می گوید و چه صدای خوشی دارد گوینده پ.ن.1. برای خودم یوسف تجویز کردم. اونقدر بخونم تا بره تو سرم... تا بشه که همه چی رو همون روالی پیش بره که قبولش داریم. پ.ن.2. شد 13 آبان. کم تر از 10 روز دیگه و بیست و یکمین سال هم... و چه سالی بود امسال. از 21 آبان سال پیش تا امسال... چه اتفاقاتی و وقتی تعریف میکنی که عاشورا، اسفند، عید 90، اردیبهشت و بعد تابستون مزخرف و مرداد عجیب و مهر زیبا و پاییز قشنگ... سه تا بازارچه خیریه با حال و هوای متفاوت که زمین تا آسمون با هم فرق داشتن...فقط تو یه سال؟! این همه تغییر و تحول تو رفتار (و نه در عقاید و افکار) امکان نداره! برمیگردم خونه. شاید واسه تنفس و شاید برای رفرش شدن خیلی چیزا ... بیست روزی در غیبت هستیم. پ.ن.3. مقاومت سخت هست اما غیر ممکن نیست... تا هروقت که میخوای شعر بگو و بنویس ولی هیچوقت امکان برگشت نیست. مطمئنم که اینو هم میدونی... پس تقلا نکن! دلم به جای محکمی قرصه... پ.ن.4. بعضی چیزا طوری برات جا میتفتن که انگار هیچ ضد و نقیضی ندارن. اصلا نمیتونی حالت دیگه ای براش تصور کنی که مثلا شرایط ممکنه عوض شه. اونقدر بهش ایمان داری که وقتی فک میکنی ممکنه که شرایط اینطوری نباشه، فقط خنده ت میگیره! چون حتی یک درصد هم احتمالشو نمیدی که چیزی غیر از اونی شه که پیش بینی میکنی... اما گاهی وقتا که یهو یه چیزی میاد و میخوره تو سرت که احتمال خراب شدن رویات رو میده تازه میفهمی این چیزی که فکرشو میکنی هنوز اتفاق نیفتاده و چقدر برات مهمه که انجام شه. که حالتی جز اون تو تصورت نیست... پ.ن.5. یک کاپشن خوشگل قرمز کوچولو...  اینکه یه دختر کوچولو با ساق جورابی سفید و کفشای مشکی براق اونو پوشیده باشه و موهای مشکیش با یه کلاه قرمز فرانسوی پوشیده شده باشه و تو شالگردنشو محکم میبندی و نوک بینیشو که از سرما قرمز شده میبوسی و دستشو میگیری و با هم میرین پارک... حس خیلی قشنگی بود!! :-)   پ.ن.6. دوباره امروز انداختمش گردنم. اینکه باشه خوبه... همینکه چشمم بهش میفته و زمزمه ش کنم. همینکه از یادم نری... وگرنه فقط یک سنگه که روش چندتا جمله نوشتن. نه چیزی بیشتر... تمام ارزشش به حسیه که به آدم میده. همین! پ.ن.7. مرسی از الهه و فریده برای تبریکات زود از موعدشون... کیک تولدم تسلیم بازارچه ی خیریه شد... اینطوری حداقل میدونی تو جشن تولدت کسایی سهیمن که روزی زندگیتو...
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۰/۰۸/۱۳
خانوم سین

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی