~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برای من ماجرای مردی را نقل کردند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب‌ها بر کف اتاق می‌خوابید تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد،...
چه کسی...؟!
چه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟؟

آلبر کامو _ سقوط
------
قلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَاتَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ...

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
مطالب پیشین
بی قرار توام و در دل تنگم گله هاستآه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاستمثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آبدر دلم هستی وبین من وتو فاصله هاستآسمان با قفس تنگ چه فرقی داردبال وقتی قفس پر زدن چلچله هاستبی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن استمثل شهری که به روی گسل زلزله هاستباز می پرسمت از مسئله دوری وعشقوسکوت تو جواب همه مسئله هاستپ.ن.1. فاضل نظری پ.ن.2.  واقعا شاهکار بود فرجه ها! حشیش؟ اونم تو خوابگاه؟ اونم دخترای ترم 1؟؟ و صدای "یاس" که تو گوشم میپیچه:" بلیت خریدیم بریم فضا!" پ.ن.3. نمیدونم چرا من همیشه باید تاریخ امتحانا رو جابه جا کنم؟! یه دفعه هم امتحانمو فک کردم دو روز جلوتره که از کلی کار موندم. الانم که یه هفته اشتباه کردم تاریخو... کاش میرفتم خونه... از تنهایی خیلی بهتر بود. اما الان که بچه ها اومدن به این نتیجه رسیدم که خوابگاه خلوتش قشنگه و با دیدن وضع به وجود اومده شک کردم به اینکه اینا همه دخترن و باید یه ذره فن و فنون بلد باشن و بدونن جای تفاله ی چای تو سطل آشغاله نه اینکه به صورت مخلوط با عدس پلو بریزن تو ظرفشویی که راه اب بند بیاد  پ.ن.4. و اما امتحانات ترم هفت... همه چی سریع گذشت این بار... خیلی سریع تر از همیشه. پ.ن.5. از علوم  تجربی خسته شدم. از ریاضی هم... دلم عرفان میخواد و الهیات... ادبیات و شعر و فلسفه... به جای فیزیولوژی و مولکولی خوندن نشستم به بافتن و بافتن... مهم نیست چی! مهم اینه که تمرکزم رو یه جا جمع کنم (استادمون گفته بافتنی تمرکزو زیاد میکنه! بله! )... و حفظ کردن شعر اون عقابه که میخواست مثل زاغ عمرش طولانی شه... پ.ن.6. به بچه ها میگم :" خجالت میکشم با این سطح سواد با شرط معدل برم دانشگاه! فک کنم احتیاج دارم بیشتر ازین بدونم بعد برم مرحله ی بعد" بهم خندیدن و گفتن :"خلی توام!"    بعد که به کسایی فک میکنم که از دانشگاه آزاد و غیر انتفاعی مدرک میگیرن با خودم فک میکنم :" خلم من هم!" پ.ن.7. تا حالا شده حس یک بچه کوچولو رو داشته باشی که فقط یک آغوش گرم و مطمئن بخوای؟ و برای بدست آوردنش از همه چی بترسی! با اینکه خیلیاشو مطمئنی ترس ندارن اما بازم از همه چی بترسی تا بلاخره یکی بیاد بغلت کنه... خیلی وقتا خودمون رو از قصد میندازیم تو دردسر تا مطمئن شیم هنوز یکی هوامونو داره! درگیریم دیگه! پ.ن.8. من یک شنل کوتاه پوشیده بودم. موهام هم که کلا تو هست مگه اینکه چی بشه و یادم بره یا حواسم پرت شه. دوستم اتفاقا اون روز کلی به موهاش رسید... از این مدلا که موهاشونو باز میذارن که از کنار شالشون بریزه بیرون... یه تل تزئینی هم گذاشته بود... آرایش هم که ... گردنش هم باز بود اما یه پالتو داشت که خب بلندتر از یکی من بود... خلاصه نتیجه ش این شد که پوشش اون معقول تر از من تشخیص داده شد! اصلا من همینطوری داشتم نگهبان رو هاج و واج نگاه میکردم (نپرسین چه فحشی دادم بهش که حسش نیست و خوشحالم که نشنید) و شانس آورد که من بهم ریختگی اعصابم رو گذاشتم واسه مسائل مهم تر! اما... یه روزی جوابشو میگیره!! :-)
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۰/۱۰/۱۶
خانوم سین

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی