خیال خـام پلنگ من ، به سوی مــاه جهیدن بودو مـاه را زِ بلندایش ، به روی خاک کشیـــدن بودپلنگ من ـ دل مغرورم ـ پرید و پنجه به خالی زدکه عشق ـ ماه بلند من ـ ورای دسـت رسیدن بودگل شکفته ! خداحافظ ، اگرچه لحظــه دیـــدارتشروع وسوسهای در من ، به نام دیدن و چیدن بودمن و تو آن دو خطیـم آری ، موازیــان به ناچاریکه هردو باورمان ز آغـاز ، به یکدگــر نرسیدن بوداگــرچـــه هیچ گل مرده ، دوبــاره زنده نشد امّابهـــار در گــل شیپـوری ، مدام گرم دمیدن بودشراب خواستم و عمرم ، شرنگ ریخت به کام منفریبکــار دغلپیشه ، بهانــه اش نشنیـــدن بودچه سرنوشـت غمانگیزی ، که کرم کوچک ابریشمتمام عمر قفــس میبافـت ولی به فکر پریدن بود پ.ن.0. شعر از حسین منزوی. توضیح: پلنگ وقتی میخواد بمیره میره رو بلندترین نقطه ی کوه و پنجه میکشه تا ماه رو بگیره.پ.ن.1. به فجیع ترین وضع ممکن برگشتم بابلسر. خوش گذشت خونه این یه ماه. جدا از دلتنگی و بیکاری، گشتن با شادی و تمرین خلاقیت در آشپزی و برف و سرما و عکس و رقص و بستنی سنتی خیلی برای شارژ روحیه مناسب بود. در کل این 25 روز لازم بود... کلی کتاب آوردم اینجا. که بدون عذاب وجدان بخونمشون و کلی برنامه برای این یک سال و نیم بیکاری که در پیشه (و میدونم که هیجوقت انجامشون نمیدم!)پ.ن.2. فردا ساعت 8 صبح "مثلا ارشد" دارم. نخوندم براش و انتظاری هم نیست اما حالا که کمتر از 12 ساعت به شروعش مونده با خودم میگم آخه خب مگه کاری داشت؟ با 12 واحد میشستی میخوندی دیگه... بعضی تصمیما اینطورین. میگیری و مصممی و با همه به خاطرش میجنگی و دقیقا زمانش که میشه پشیمون میشی. اونم از اون پشیمونیا که واست خواب راحت نمیذاره. اما ایشالا که توش خیر هست! دلم روشنه... به همون اندازه که بهش شک دارم.پ.ن.3. خوندن "صراط" خیلی سنگین شد. نمیفهممش. گاهی یهو وسط اتاق که بچه ها دارن فیلم میبینن یک جمله رو بلند میخونم تا ببینم کسی میفهمه یا نه. اما انگار کلا واسه الان ما نوشته نشده. هرچی هست باید یه بار خونده بشه. شاید دور دوم درکش راحت تر بود.پ.ن.4. ولنتاین مبارک...
۹۰/۱۱/۲۶