~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برای من ماجرای مردی را نقل کردند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب‌ها بر کف اتاق می‌خوابید تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد،...
چه کسی...؟!
چه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟؟

آلبر کامو _ سقوط
------
قلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَاتَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ...

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
مطالب پیشین
خوش به حال من ودریا و غروب و خورشید  و چه بی ذوق جهانی که مرا با تو ندید رشته ای جنس همان رشته که بر گردن توست چه سروقت مرا هم به سر وعده کشید به کف و ماسه که نایابترین مرجان ها  تپش تبزده نبض مرا می فهمید آسمان روشنی اش را همه بر چشم تو داد مثل خورشید که خود را به دل من بخشید  ما به اندازه هم سهم ز دریا بردیم هیچکس مثل تو ومن به تفاهم نرسید خواستی شعر بخوانم دهنم شیرین شد ماه طعم غزلم را ز نگاه تو چشید منکه حتی پی پژواک خودم می گردم آخرین زمزمه ام را همه شهر شنید   پ.ن.0. محمد علی بهمنی... از سایت سارا شعر پ.ن.1. دیدی این آدم های ترسو رو که ادای شحاعت در میارن؟ تو کوچکترین موقعیت ها هم شناسایی میشن ها. مثلا بهمون میگن قراره امروز دانشجوها از همدیگه خون بگیرن. نه خطر مرگ در اثر خونریزی داریم و نه خطر مرگ در ازای ورود هوا. بدترین اتفاقی کهمیتونه بیفته کبودی دسته! طرف با شجاعت آستینشو میده بالا و میگه :" من به عنوان اولین نفر میام جلو! " همه دست و هورا که "بابااا! چه جرئتی!!". بعد همینکه یکی از دانشجو ها میاد جلو که خون بگیره طرف میگه :" نه من فقط میذارم دکتر این کارو بکنه!"   خب اخه عزیز دلم اگه قرار بود دکتر این کارو انجام بده که کار داوطلبانه ی تو انقد شجاعت نبود!!    (مثال زدم دیگه. خودتون تطبیقش بدین) حالا اینکه طرف ادعای کاریو میکنه که زیاد بهش اعتقاد نداره مهم نیست. آدم لجش از اون همه به به و چه چهی در میاد که به ناحق نثار طرف میشه ... پ.ن.2. روزهای آخر هفته ی خوابگاهی که تقریبا سه چهارم ساکنینش محلی هستن وحشتناک سپری میشه. اخر هفته که میشه همه میرن خونه و سر پرستی حتی حوصله نمیکنه چراغ راهرو ها رو روشن کنه. فقط گاهی از پشت میکروفون نماز جماعت و مراسم عزا و سوگواری رو اعلام میکنه. حوصله ی آد م سر میره وقتی میبینه هوای بیرون انقدر خوبه و هیچ دوستی نیست برای بیرون رفتن بدون ترس. تنهایی هم که باید یکی هولت بده. و وقتی فکر میکی بچه ها پیش خانواده هاشون هستن کلی تو دلت بهشون بد و بیراه میگی که شما که میخواستین شبا پیش ماماناتون بخوایبن دیگه خوابگاه گرفتنتون چی بود؟! میشد همین جای شما برای یک راه دوری باشه که آخر هفته ها رو با هم تقسیم کنیم.  پ.ن.3. قدیما راحت مینوشتم  و اعتقاد داشتم "همهی آدم ها فرشته ان، مگه اینکه عکسش ثابت شه"... خیلیا تمام تلاششونو کردن که این حرف منو "سادگی"، "مهربونی" و شاید "ساده لوحی" و یا "محبت دخترونه" بخونن. و سعی کردن تو سر من حک کنن که هیچ کس ( و یا شاید هر کس)لیاقت اعتماد رو نداره. و اینکه باید با همه با حالت تدافعی برخورد کرد. یا با کوچکترین شوخی ای از کوره دررفت و توهین دونستش و با خاطی برخورد شدید کرد. تبریک میگم. موفق شدین!!! لطفا هیولایی رو که در من بیدار کردین "رام" کنین. وگرنه به روند "تنفر" ش همچنین ادامه میده. با تشکر. پ.ن.4. در مورد تنفر، بهتره اصلاحش کنیم به " انرژی منفی". اینکه تمام دنیا دارن تلاش میکنن که از من حفاظت کنن و همه شون رو این نکته به توافق رسیدن که "من هنوز نمیفهمم! یا کلا نمیفهمم! یا نمیتونم بفهمم" باعث میشه که همونطوری که اونا حس میکنن برخورد کنی. اونا همیشه احساس خطر میکنن. تو هم باید همینکارو بکنی. اونا به این کارت میگن اعتماد. تو هم همینو بگو! پ.ن.5. تو بگو یه درصد دیگه حس خوندن کتابای قبل هست! اصلا نیست! نه صراط و نه تطهیر . هر بار شروع میکنم و همون صفحه های اول که بارها از روشون خوندم. اما دیگه حسش نمیاد. نمیدونم چرا. فقط میدونم حتی حوصله ی تغییر دادن اوضاع هم نیست. نه مراسم، نه نماز درست و حسابی، نه قرآن و نه مطالعه... شاید همه چی درست شه به زودی. امیدوارم که بشه! چون اصلا نمیخوام این ماه ها با این افتضاحی بگذره. به اندازه ی کافی تو بعد اجتماعی دچار مشکل شدم. نمیخوام بعد معنویم هم برام دردسر شه. پ.ن.6. یه دوره امتحان موقت. که ببینم میتونم بدون کسی، همین راهیو که یه مدته پیش گرفتم ادامه بدم یا نه؟! اونم بدون "باید" و "نباید" دیگران. با راهی که خودم میدونم درسته. و با تاییداتی که میرسه از گوشه و کنار و شاید بخندی بهم اگه بگم تایید کارهایی که میکنم خوابیه که چند وقت پیش برام تعریف کرد یک نفر و اونقدر تاثیرش زیاد بود که چندین درصد از شک رو کم کرد. اونروز هم تو برد بچه های آمار خوندم که نوشته بود "اشتباه میکنن کسایی که از اشتباه کردن میترسن" ... شاید اینا جدا جدا خنده دار باشه اما طبق کیمیاگر پائولو کوئیلو اگه چشمت به تمام نشانه ها باشه خیلی چیزا رو میفهمی. من این نشونه هارو "خوب" تعبیر کردم! همین! پ.ن.7. چه باید کرد با این روح ناساز؟!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۰۲/۰۶
خانوم سین

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی