پلهها در پیش رویم، یک به یک دیوار شد
زیر هر سقفی که رفتم، بر سرم آوار شد
خرق عادت کردم اما بر علیه خویشتن
تا به گرد گردنم پیچد، عصایم مار شد
اژدهای خفتهای بود، آن زمین استوار
زیر پایم ناگه از خواب قرون، بیدار شد
مرغ دستآموز خوشخوان کرکسی شد لاشهخوار
و آن غزال خانگی برگشت و گرگی هار شد
گل فراموشی و هر گلبانگ، خاموشی گرفت
بس که در گلشن، شبیخون خزان، تکرار شد
تا بیاویزند از اینان، آرزوهای مرا
جا به جا در باغ ویران هر درختی دار شد
زندگی با تو چه کرد، ای عاشق شاعر! مگر
کان دل پر آرزو، از آرزو، بیزار شد
بسته خواهد ماند این در، همچنان تا جاودان
گرچه بر وی کوبههای مشتمان رگبار شد
زهرهی سقراط با ما نیست رویاروی مرگ
ورنه جام روزگار، از شوکران سرشار شد
پ.ن.1. حسین منزوی
پ.ن.2. خطاب به بعضی آدما باید گفت : مرهمِ بودنت بخوره تو سرت! شما دردِ بی درمون نباش! بسه!
پ.ن.3. جریان شاهزاده و گدا رو که خوندین. دو تا آدم شبیه هم بودن که جاهاشون عوض میشه. حالا جریان من به این شدت نیست اما بازم با خیلیا اشتباه گرفته شدم. مثل اینه که یکی بره به اسمت تو کتابخونه یک کتاب بگیره، بعد نره پس بده. بعد تو مجبور شی همه ی جریمه هاشو بدی و هیچکس نفهمه کتاب واسه تو نبوده!!!
پ.ن.4. رفتیم نمایشگاه کتاب. بدون دردسر های سال پیش. با دانشگاه و تمام راه خوابیدن با آهنگ های سنتی شجریان و عقیلی. و مرغ سحر و امشب شب مهتابه و رسوای زماااانه منم... و بعد غرفه ی کتاب های عمومی و چرخیدن و چرخیدن و چرخیدن. فقط کتاب!! فک کن! یه دنیا کتاب! و دوستات که خسته میشن و میفرستیشون برن بیرون و خودت بازم میچرخی و میچرخی... و فقط "صد سال تنهایی" از مارکز، "یک عاشقانه ی آرام" از نادر ابراهیمی و "من یک گوساله ام" از بزرگمهر ... جای همه خالی!
پ.ن.5. بعضی آدما واقعا متعجبت میکنن. بهشون محبت میکنی ازت زده میشن و دور میشن. بعد که خسته میشی بهشون میگی :"ازت بدم میاد." اما دقیقا همون لحظه ست که تازه میفهمن چی شده و جذبت میشن! چرا واقعا؟!؟! مثل این میمونه که یک بلیت هواپیما داری و نمیرسی بهش!!! شانس داشتن برگ برنده رو که از دست بدی دیگه تمومه. حالا تا چند صد سال پشت باجه ی بلیت بمون!!! هیچی عوض نمیشه! نه!؟
پ.ن.6. برنامه های فارغ التحصیلی کمابیش دارن پیش میرن. نمیدونم دقیقا تهش چی میشه چون هربار یه جایی میلنگه. ایشالا که خوب بره جلو.
پ.ن.7. اوضاع در خیلی موارد افتضاحه!! و فقط یک چیزه که فعلا قابل تحملش کرده. و گرنه دست من بود دیگه حس و حال موندن و ادامه دادن نبود! هر روز داره همه چی به سمت داغون تری پیش میره. خدا فقط خودش بخیر کنه. ایشالا که مثل دردایی که آدمای در حال ترک میکشن باشه! شاید دردناک باشه اما در جهت بهبودی شون!
۹۱/۰۲/۲۱