~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برای من ماجرای مردی را نقل کردند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب‌ها بر کف اتاق می‌خوابید تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد،...
چه کسی...؟!
چه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟؟

آلبر کامو _ سقوط
------
قلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَاتَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ...

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
مطالب پیشین
ای رفته ز دل ، رفته ز بر ، رفته ز خاطر بر من منگر تاب نگاه تو ندارم  بر من منگر زانکه به جز تلخی اندوه  در خاطر از آن چشم سیاه تو ندارم ای رفته ز دل ، راست بگو !‌ بهر چه امشب  با خاطره ها آمده ای باز به سویم؟ گر آمده ای از پی آن دلبر دلخواه  من او نیم او مرده و من سایه ی اویم من او نیم آخر دل من سرد و سیاه است  او در دل سودازده از عشق شرر داشت  او در همه جا با همه کس در همه احوال  سودای تو را ای بت بی مهر !‌ به سر داشت من او نیم این دیده ی من گنگ و خموش است  در دیده ی او آن همه گفتار ، نهان بود  وان عشق غم آلوده در آن نرگس شبرنگ  مرمــوزتــر از تیرگی شامگهان بود من او نیم آری ، لب من این لب بی رنگ  دیری ست که با خنده ای از عشق تو نشکفت اما به لب او همه دم خنده ی جان بخش مهتاب صفت بر گل شبنم زده می خفت بر من منگر ، تاب نگاه تو ندارم  آن کس که تو می خواهیش از من به خدا مُرد  او در تن من بود و ندانم که به ناگاه  چون دید و چه ها کرد و کجا رفت و چرا مُرد؟ من گور ویم ، گور ویم ، بر تن گرمش افسردگی و سردی کافور نهادم  او مرده و در سینه ی من ،‌ این دل بی مهر  سنگی ست که من بر سر آن گور نهادم ... پ.ن.0. سیمین بهبهانی پ.ن.1. مدتی تو فرجه به سر میبریم. فرجه ی فراغت از همه چی کلا! از هرچی کلاس و درس و تعهد و تعقل و علم و کتاب و اعتقاد و ... کلا "رها" دیگه. نمیدونم دقیقا چرا! شاید واسه اینکه خیلی منتظر بودم همچین شرایطی رو تجربه کنم! که چی میشه که آدم همه ش کاریو انجام نده که درسته! گاهی کاریو انجام بده که دلش میخواد! ... نتیجه ی خاصی نداشت. یه چندتا شادی لحظه ای و آرامش های کوتاه مدت. و بعد 10 روز منتظر خلسه های عظیم بعدشم که میاد سراغ آدم! همون "پوچی" مشهور! که "خب الان مثلا که چی؟" پ.ن.2. یه مستند راجع به حجاب دیدم. دو تا کلیپ هم راجع به برخورد نیروی نیروی انتظامی... بعد یه چیزایی نشون داد از زمان پهلوی دوم. یک موسسه ی آموزش عالی که دخترا کنار هم بودن. یک دختر بدون حجاب کنار یک دختر کاملا چادری که حتی صورتشو نشون دوربین نمیداد. بعد گفتم چه خوبه اینطوری. میدونی کسی که جلوته اعتقاداتش دقیقا اینه که براش حجاب رو تعریف نشده دونسته. پ.ن.2/5. یه وقتایی هست دختر تو شهر پدریش چادریه و تو شهر دانشگاهیش چادری نیست. حسابو هم میذاره روی اینکه زادگاهش کوچیکه و مذهبیه و این حرفا. این مورد قابل تحمله چون چیزی که تو میبینی یه دختر غیر چادریه! اما یه وقتایی هست که یه دختر رو تو دانشگاه چادری میبینی، دوست پسر داره، مهمونی هم میره، خونه ی اون پسر هم میره، و زیر حجاب چادرش همه کار میکنه. بعد از اون نمیتونی بگی :"حجاب هر کسی نشون دهنده ی اعتقادشه"... تو هیج جای دنیا بی نماز رو نمیگیرن بزنن! نماز مگه فروع دین نیست؟! حجاب که نه اصوله نه فروع! چرا با اجبرای کردنش کاری میکنن که تر و خشک سوخته شه؟! که به من، به دوست چادر من، به دوست بی حجاب من با حجاب اجباری به یه چشم نگاه بشه؟! امام خمینی خودش مگه تو پاریس نگفت :" زنان ما حجاب رو بر اساس تربیت دینی خودشون انتخاب میکنن" ؟ پس دلیل این اجبار ها چیه؟! اگه سیستم سیستمه پایبندی به آرمان های امام باشه... پ.ن.3. تهش میشه بد بینی! میشه نگاه عاقل اندر سفیه من به پدرم و پدرایی که فکر میکردن 33 سال پیش کار بزرگی رو انجام دادن و واقعا انجام دادن اما سیاست اونقد کثیفه که انقلاب رو همون یک سال اول انقلاب نگه داشت...  و پشیمونی همین آدما شاید حتی اگه روشون نشه بگن! پ.ن.4. مهمونی بزرگی نبودا! مهمونا هم همه آشنا بودن. میزبان اصلی هم که من نبودم! من میام نیشابور فقط مهمانم! پس اون همه جوش و حرص برای کم بودن قاشق و نامرتب بودن سفره و کم و زیاد بودن ماست و سالاد یا خراب شدن ژله و کاسترد واقعا چرا؟! پ.ن.5. گوشیم بعد از یک سال و خرده ای تموم شد!!! دیشب دوباره گوشیای بچه ها رو چک میکردم! بابا گفت :" دیگه از گوشی خبری نیست! صب کن شوهرت برات بخره" آخه ازین میترسم شوهر هم بگه :" میخواستی بگی بابات برات بخره!" فک کن! پ.ن.6. مسابقات دومینو تو دانشگاه عالی بود! لینک عکساش رو میذارم و اگه نشد عکساشو میذارم اینجا. یکی از تجربه های فوق العاده ای بود که آدم میتونه تو سال آخر دانشگاه داشته باشه. چیدن بیشتر از هزار تا مهره... که یکی از تماشاگرا تو دقیقه ی آخر یک کاغذ مچاله بندازه توی طرحت... یا دست خودت و هم تیمی هات یهو بلرزه و باز یه تیکه از کارت بریزه و اونقد سریع میریزه که فقط باید "آه" بکشی وقتی دستت خورد... و برج بزرگ 2.5 متری که ساختیم  و ... همه چی باحال بود. درسته اول تا سوم نشدیم اما خیلی خوش گذشت! پ.ن.7.مخاطب دار عمومی: فیلم "cast away " رو حتما دیدین. تام هنکس بازی می کنه. هواپیماش سقوط میکنه و تو یه جزیره دور افتاده برای 4 سال میمونه. و بعد نجات پیدا میکنه و میبینه همسرش ازدواج کرده و بچه داره... اون زن از طرفی عاشق تامه و از طرفی ازدواج کرده و خانواده داره و راضی هم هست از اوضاعش... با برگشت تام همه چی میریزه بهم. میخواد که با تام باشه اما تام اونو برمیگردونه خونه و میگه که باید بره...  به قول خودت :" چیزیو که یک نفر آرزو میکنه چیزی بیشتر از یک رویا نیست. اما اگه دو نفر آرزو کنن میشه حقیقت"...  برای پاره شدن یک طناب باید از دو طرف کشیدش! پ.ن.8. "سعادت آباد" فیلمیه که تو این 10 روز که خونه بودم فک کنم 8 بار دیدمش! بازی بازیگرا و روابطشون خیلی برام جالب و اشناست. شاید یکی از دلایل رفتار این روزام تاثیر این فیلم باشه... افرادی که هیچکدوم سر جای خودشون نبودن... دکتری که به خاطر زنی که دوستش داره جمعی رو تحمل میکرد که زنش میپسنده...ز نی که برای کار به همسرش دروغ میگفت و همه حمایتش میکردن... مردی که حتی به دوستش هم خیانت کرد، در حالیکه دوستش عاشق زن اون بود... اصلا یه وضعی... انگار یه پازل بهم ریخته بودن که آدم باید همه شونو میچید و دوباره جفتشون میکرد با یه ترتیب جدید... و اونقد همه به هم دروغ میگفتن که عادی شده بود... و کسی که با این موضوع کنار نمیومد محکوم میشد به "شک داشتن"... فیلم جالبیه... ازون فیلما که آخر ندارن. و دلیل محکمی برای ادامه ی پی نوشت قبلی. پ.ن.9. گاهی اوقات میگم کاش میشد آدرس وبلاگ رو داد به مخاطبای خاص پی نوشت ها. که بیان بخونن ولی بعد به روی آدم نیارن!  فقط بدونن تو دل آدم چه خبره... بعد کاملا تحت تاثیر قرار بگیرن و عوض بشن و تو ندونی چرا اینطوری خوب شد همه چی! چون اونا که به روت نیوردن!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۰۳/۲۰
خانوم سین

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی