~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برای من ماجرای مردی را نقل کردند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب‌ها بر کف اتاق می‌خوابید تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد،...
چه کسی...؟!
چه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟؟

آلبر کامو _ سقوط
------
قلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَاتَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ...

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
مطالب پیشین
می ترسم من از خدا که بگیرد تو را ز من  به حکم سرنوشت زور به حکم صلاح و مصلحت تکرار شود این مکررات " شاید قسمت تو نبود !  " پ.ن.1. تایتل از آل پاچینو. شعر هم نمیدونم از کی. امیدوارم دیگه مصداقی برای این شعر نباشه. آدم همیشه از هرچی میترسه به سرش میاد! عکس هم که تندیس پایان دوره ی کارشناسیمونه! طراحیشم با من بود! :) پ.ن.2. فک میکردم روز آخر یه روز متفاوت باشه. با ناراحتی بیشتر، با گریه! اما نبود! مثل همیشه دور هم جمع شدیم و مثل همیشه خداحافظی کردیم و مثل همیشه عکس و مثل همیشه سر به سر هم گذاشتن! انگاه شاید هیچکس هنوز بهت تموم شدن این 4 سال رو باور نکرده بود... هیچکس هنوز نشکسته بود ناباوری ای رو که "شوک" ها به آدم تحمیل میکنن! پ.ن.3. دلم میخواست تمام دلتنگیا رو، تمام ترس ها رو، تمام ای کاش ها رو، تمام فشار این روزا رو بالا بیارم! بدجوری سنگینی میکرد... سنگینی ای که نه به بستنی ربط داشت نه به پیتزای پر از ذرت با پنیر نپخته... شیشه ی ماشینو دادم پایین... هوای شرجی شمال کوبید تو صورتم... دستمو هم بردم بیرون از شیشه و اگه میشد سرم رو هم میبردم... که باد بخوره بهش.که هوایی شه! و آهنگ که تمام تلاششو میکرد اشکای من بند نیاد و نیسان آبی جلو ی ماشین که خیلی تیکه ی زیبایی انداخت :" عجب بیهوده می تازیم..." هرچی بود و هرچی شد تموم شد! و "دفن شد"... روزی که منتظرش بودیم و گذشت. به همین سادگی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! پ.ن.4. کاش خدا کم کنه روزایی از زندگی آدم رو که دلمون میخواد از تقویم و تاریخ و حافظه ی خودمون و هرکس دیگه ای پاک کنیم! پ.ن.5. رژه رفتن ارزش ها جلوی چشمات دقیقا وقتی که میخوای رها باشی از قید و بندها، واقعا لج درآر میشه. میان جلو چشمت رژه میرن تمام اون اخلاقیاتی که شاید هروقت دیگه ای تو خاطرت نبود و شاید حتی برای اولین بار بروز میکرد... و این یک دروغه که :"آدم گاهی همه چیزو فراموش میکنه!" دروغی که من به خودم گفتم... اما این رژه رفتن ها خیلی به درد آدم میخوره. که اگه دو قدم لیز خوردی حداقل سقوط نکنی. پ.ن.6. قبل اینکه تاکسی بیاد و بریم ترمینال، یه سر رفتم کتاب فروشی . دو تا قفسه کتاب نزدیک به هم. و پر بود از بهرنگ ها و نادر ابراهیمی ها و هدایت ها و آل احمد ها فرهاد جعفری ها... (و به یاد تو هم بودم شادی!) و "تهران در بعد از ظهر" از مستور که هدیه شد به کسی که لیاقتش بالاتر از کتاب های نویسنده ی محبوب منه، و "ما دایناسور بودیم" از شهلا زالکی که هدیه شد به خودم... به مناسبت پایان دوره ی کارشناسی... پ.ن.7. کنکور کارشناسی... و سعید که راضی بود از کنکورش... و چهارساله شدن دنیای من که الان تبدیل شد به مجموعه ای از تضاد ها... مجموعه ای از پست های تلخی که واقعا برام شیرینن و نیاز دارم فراموش بشن!! خوندن مطالبی که آدم نمیدونه چی باعثش شده خیلی سخته... برای همین شاید خوندن از نوشتن سخت تر باشه... وو من سعی میکنم که "حس" ها رو منتقل کنم نه "اتفاقات" رو. حس هایی که به قول یک دوست وبلاگ نویس شاید فک کنیم خاص خودمونه اما در واقع مشترکه بین همه ی آدمها... پ.ن.8. سفر گرگان که کنسل شد گفتم این بار هم مثل بارهای قبل... من و تو باید مجازی بمونیم. شاید خیری توش باشه... حتما خیری توش هست... که تو ندیده دوست من باشی... که من ندیده دلتنگت باشم... با خودم تصور میکردم که یک گل یاس برات میگیرم و یک گل مریم، با یه قلب پنبه ای قرمز و یه برچسب بزرگ از یک نت دو لاچنگ... و هدیه بدمش بهت تا هروقت سوگند برات "دلت یاس پر احساسه آی مریم نازم... تا اون روزی که قلبم بزنه ترانه سازم" رو خوند، بشه باهاش موزیک ویدئوش رو هم ساخت :) و کلی بهمون خوش میگذشت سه تایی... حتی به بستنی و شربتی که باهم میخوریم هم فکر کرده بودم... کلی بهمون خوش میگذشت!... مخصوصا تو این دوران سخت... پ.ن.9. خیلی چیزا رو باید جبران کنم! خیلی چیزا... و میترسم وقت نباشه... و ناراحتم برای تباه کردن زحمت های گذشته... اما تو بزرگتر از اونی که من به جات قضاوت کنم... مرسی که هستی. پ.ن.10. دلم میخواست بگم ناراحت نباشی... دلم میخواست دلداریت بدم... میخواستم بگم برای من هم سخته... برای هر کس دیگه ای هم سخته... خواستم بگم زندگی روشن تر ازین حرفاست... خواستم بگم کلی فرصت داری.... خواستم بگم همه چی امروز نیست... خواستم بگم امیدوار باش! زندگی کن! همه چی خوبه! همه چی درست میشه! فردا دیگه یادت هم نمیاد ازین روزا... اما نگفتم هیچ! حالم از خودمم بهم خورد با این حرفای شعاری!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۰۴/۰۶
خانوم سین

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی