~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برای من ماجرای مردی را نقل کردند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب‌ها بر کف اتاق می‌خوابید تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد،...
چه کسی...؟!
چه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟؟

آلبر کامو _ سقوط
------
قلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَاتَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ...

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
مطالب پیشین

- چیانگ، اینجا اصلا بهشت نیست. درست است؟

- جاناتان مرغ دریایی، دوباره داری یاد میگیری...

- خب ازین به بعد چه اتفاقی می افتد؟ به کجا می رویم؟ آیا مکانی به نام بهشت وجود دارد؟

- خیر جاناتان. چنین مکانی وجود ندارد. بهشت یک مکان نیست، و یک زمان هم نیست. بهشت یعنی کامل شدن... تو پرنده سریعی هستی جان... تو شروع به لمس کردن بهشت خواهی کرد. زمانی که به لمس سرعت کامل دست یابی، جاناتان.  و این، پرواز با سرعت هزار و ششصد کیلومتر در ساعت، یک میلیون، و یا پرواز با سرعت نور نیست.  زیرا هر عددی یک محدودیت است و کمال محدودیتی ندارد...

" جاناتان، مرغ دریایی" اثر ریچارد باخ

 

پ.ن.1. چرا دشوارترین کار در جهان این است که پرنده ای را متقاعد کنی که آزاد است!؟


پ.ن.2. یک مدرسه ابتدایی دو شیفت کنار پنجره ی اتاق کار هست که صبحا پسرا و بعدازظهر دختران. صدای جیغ و داد زنگ تفریح ساعت 9 صبحشون با خوردن چای صبحانه ی من همزمان میشه. و خب نوشیدن چای اول صبح و باد خنک طبقه سوم و نور غیر مستقیم و صدای بچه ها... و متوجه شدین تو حیاط مدرسه همیشه یک نیمکت یا سکو وجود داره که جایگاه یک گروه از بچه های "شاخ" مدرسه ست؟! که هر زنگ تفریح سه چهارتا از اون بچه اصلیا رو نیمکت نشستن و کلی بچه مرشد دورشون جمع شدن!؟


پ.ن.3. بابا همیشه میگفت قدر پول رو میدونی اگه خودت پول دربیاری... و من کل روزی که پول به حسابم واریز شد، تلاش کردم به تمام وسوسه های خرید "نه" بگم تا قدرشو بدونم. اما آخر شب گول خوردم و تقریبا 80 درصد پولو دادم و یک لحاف گرم و نرم (ازونایی که پراگ داشتیم)، و دوتا بالشت اضافه و رو تختی ای رو که چندماه دوست داشتم واسه من باشه، خریدم. و خب قدر پول رو نمیدونم گویا. چه با زحمت به دست آورده باشم و چه هدیه باشه و چه رایگان به حسابم ریخته شه.همیشه فکر اینکه که ممکنه با حساب پرپول فردا صبح از خواب بیدار نشم، قانعم میکنه که چیزی رو که دوست دارم بگیرم... و روز مبادا ممکنه همین امروز باشه.


پ.ن.4. گفته بودم مدیریت سایت اخبار و اطلاعات رو به من سپردن؟ مهدی پیش بینی کرده که به زودی سایت پر از عکس سیب و باغچه و لباسای گل منگولی میشه. 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۷/۰۷
خانوم سین

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی