روزایی بود که فکر مرگ خیلی اذیتم می کرد. هر روز صبح نگران شب بودم و هر شب خوشحال که یک روز گذشت و هنوز نمردم.
این کتاب 3-4 ماه پیش بهم معرفی شد... از شروع خوندنش ترس داشتم. فقط به روش "اسکیم و اسکیپ" خوندم تا تقریبا یک هفته پیش که شروع کردم به خوندن دقیقش... به هر حال کتاب جالبی بود. به قول #راز بین "من واقعی" و "من تعریف شده توسط مخچه ی مربوطه ناشی از آموزشهای محیطی" خیلی فاصله بود... خیلی
کتاب در آغوش نور
نویسنده : بتی جین ایدی - بر اساس تجربه واقعی خودش از بازگشت از مرگ و یا شاید «تجربه نزدیک مرگ»
تاپ ناین به ترتیبی که تو کتاب اومده... و نه به ترتیب اثرگذاری :)
پ.ن.1. برای لحظاتی کوتاه احساس کردم که خدا مایل است از ما انسان ها تصاویری مشابه خود بیافریند.
پ.ن.2. پی بردم که هنگامی که انسانی مبتلا به افسردگی حاد می شود، درست در برهه ای از مان است که بیش از پیش «به خود، و افکار و نیات باطنی خود» می اندیشیده است. و نوعی خودمحوری ایجاد کرده است.... اما هنگامی که سعی کنیم توجه و تفکرمان را از وجودمان دور و منحرف سازیم و به نیازمندی ها و مشکلات دیگران تمرکز پیدا کنیم ... در مسیر بهبود بدن بیمارمان گام می نهیم...
پ.ن.3. ما نباید حضور بیماری یا مشکلاتمان را منکر باشیم و آن را نفی کنیم. فقط لازم است قدرت آن را در برابر حق الهی مان منکر شویم و اجازه ندهیم بر حق زیستن ما که هدیه ای الهی است تسلط یابد...
پ.ن.4. هنگامی که به زمین می خوریم، لازم است از جایمان برخیزیم، گرو و خاک لباسمان را بزداییم و دیگر بار به راهمان ادامه دهیم. چنانچه دوباره بر زمین افتادیم (حتی اگر میلیون ها بار) هنوز نیاز داریم برخیزیم و به راهمان ادامه دهیم...
پ.ن.5. در عالم روحانی، ارواح، گناه را آن گونه که ما در نظر می پنداریم نمی نگرند. در نظر آن ها هر تجربه ای میتواند مثبت باشد. هر تجربه ای می تواند آموزنده و سازنده باشد.
پ.ن.6. به من گفتند همه ما زمینی ها، بدون استثنا، بنا به میل و اراده و اشتیاق شخصی بر روی کره زمین آمده ایم و به راستی این خود ما بوده ایم که بسیاری از نقاط ضعف، شرایط دشوار و تحمل ناپذیر زنذگی مان را برای خود برگزیده ایم تا به کمک آن ها امکان رشد و تکامل معنوی بیشتری پیدا کنیم.
پ.ن.7. تو نه تنها به تجربیات مثبت، که به تجربیات منفی نیز در زمان حضورت در زمین نیاز داشتی. پیش از آن که بنونی شادی و بهجت را به درستی و عمیقا تجربه کنی، باید با غم و اندوه آشنا می شدی...
پ.ن.8. چنانچه نتوانم خود را ببخشایم، امکان ندارد که بتوانم دیگران را نیز مورد بخشایش خود قرار دهم. این واقعیتی انکار ناپذیر بود! بدانسان نیز موظف بودمم که دیگران را حتما و یقینا ببخشایم. زیرا هر آن چه دهم، به همان اندازه نیز دریافت خواهم داشت.
پ.ن.9. به من اطلاع دادند که مهم ترین چیزی که می توانستم در طول حیات دنیوی ام انجام دهم، دوست داشتن دیگران به اندازه خودم بود. و برای این کار نخست لازم بود یاد بگیرم که خود را واقعا دوست بدارم.