برای من ماجرای مردی را نقل کردند که دوستش به زندان افتاده بود و او شبها بر کف اتاق میخوابید تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد،... چه کسی...؟! چه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟؟
امروز افتضاح بود...
از قشنگ ترین و بکر ترین جاده ها گذشتیم! تو قلب گیلان... ولی...
بقیه ش رو نمینویسم! از افکاری که این جور مواقع تو ذهنم میاد عصبانی میشم! در ضمن میترسم خودش بیاد بخونه!
پ.ن.کاش خدا همه رو ببره بهشت! همه رو...
امروز "شاهین" به جمعمون اضافه شد! یه پسر آروم و دوست داشتنی که فقط یه ذره تنبله!
از خیلی چیزا به خاطرش گذشتم! امیدوارم لیاقت بودن با من و آشا رو داشته باشه!
پ.ن.۱. معذرت خواهی بلد نیست! توجیه ش هم اینه که کارایی که کرد عمدی نبوده!پ.ن.۲. عمو علیرضا تو ساری یه تصادف کوچیک داشتن!پ.ن.۳. دنبال یه سوییشرت قرمز کلاه دار میگردم! سراغ دارین؟
پ.ن.۴. بازم کوله پشتی خریدم! D&G
بعد نهار رفتیم به سمت چالوس و آستارا تا عمو علیرضا اونجا به ما ملحق شه...
شب رو تو تنکابن موندیم... میخوایم شام رو بیخ گوش دریا بخوریم...
پ.ن. آرمان فسقلی ۵ ساله اومده به من میگه :"منچ شاخی؟" (مدل دعوت کردن پسرای امروزی!)
امروز صبح بلاخره رفتیم طرح سالم سازی و موفق شدیم یه ذره شنا کنیم!
بعد از ظهر هم بعد بازی استقلال (۰-۱ باخت) رفتیم بازار دوباره!
شب هم تو پارک لاله موندیم و شام رو کنار ساحل و در حال تماشای اختتامیه ی المپیک خوردیم!
پ.ن. خدا نکنه تو یه مکان عمومی بلوتوثت رو روشن کنی...
یک روز عالی واسه ی من...
کار هر روز سعید و سامان و ایمان و آرمان و ابوالفضل دریاست!
من و مامان هم رفتیم بازار...
شب قایق بازی و آیس پک خورون داشتیم(دارم اسمارتیز بالا میارم!)...
احتمالا بعد شام هم بریم ساحل واسه صرف هندونه!خیلی خوش میگذره...
پ.ن. آشا حال میکنه! با آرمان و ایمان دوست شده! آرمان امروز آشا رو رو پاش گذاشته بود واسه ش شعر میخوند!