~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برای من ماجرای مردی را نقل کردند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب‌ها بر کف اتاق می‌خوابید تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد،...
چه کسی...؟!
چه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟؟

آلبر کامو _ سقوط
------
قلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَاتَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ...

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
مطالب پیشین

۲۲ مطلب در تیر ۱۳۸۹ ثبت شده است

[عنوان ندارد]

پنجشنبه, ۱۷ تیر ۱۳۸۹، ۱۰:۰۱ ق.ظ
خدای تنهایی ها خدای دل تنگی ها خدای بی کسی ها آن انگشت من است  که به سمت آسمان اشاره می کند ... به خیال اینکه تو در آنجایی ... بگیرش... لمس کن سر انگشتان مرا... میخواهم باز بوی تو را بدهم... و باز بخوانم "انالحق"   پ.ن.۱. منبع :وبلاگ جالبیه! پ.ن.۲. دیگه حوصله ی افسانه های عشقی رو هم ندارم... کتاب "باربارا دی آنجلیس" محشره!... معدلمان همچنان "الف" میماند!... این تابستون هم گواهینامه نمیگیرم، مطمئنم!... عروسی دعوت شدیییییییییییییییییم!... "فرزانه" مرد!... جسد "..." رو از تو کوه ها پیدا کردن!... انتقالی در حالت تعلیقه... آلمااااااااااااااااااااااااااان باخت...حوصله م سر رفت! پ.ن.۳. "فاصله ها" رو دوست دارم... گاهی باید بعضی رفتاراتو از دید یه شخص سوم ببینی تا بفهمی چقدر غیر قابل تحمله... ولی بدتر ازون اینه که انکار کنی که مثل اونی و از اون رفتار ایراد هم بگیری!!!!! پ.ن.۴. دلم "دومینو" میخواد... نمیدونم کجا گذاشتمش!... ویولون هم داره میخاکه!... دیروز (شاید هم دیشب...شاید پریشب... دقیق یادم نیس) به این نتیجه رسیدم که به هیچ دردی نمیخورم!! پ.ن.۵. عکس سرچ کردم واسه "دعا" دیدم همه شون دستیه که رو به آسمونه... برای اینکه دستای خالیمونو نشون بدیم یا برای اینکه ما آدما هرچی برتره رو بالاتر میبینیم؟! پ.ن.۶. من و پودولسکی و ازیل و نویر و لام و کلوزه و اشنایدر و یوآخیم و لوکاس فرصت رو میدیم به کاسیاس و پیکه و ویا... باشد که جام قهرمانی را برای نخستین بار از آن خود کنند (حالا بیا و هلند قهرمان شه!!)
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۸۹ ، ۱۰:۰۱
خانوم سین

افسانه ی عشقی (4)

دوشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۸۹، ۰۹:۲۴ ب.ظ
در جهانی سربسر اندوه بوی باران سرنوشت ماست آسمان، فردا ابرها را با مضامین جدیدی شکل خواهد داد. پ.ن.۱. من فکر میکردم که همسر ایده آل من مسلما باید حلال تمام مشکلاتم باشه! و دوستم بهم فهموند که من فقط به یه افسانه ی بی اساس اعتقاد دارم! اون گفت که با این طرز فکر من فقط از یه رابطه ی خوب و سالم باز میمونم چون همسر من نیازهایی رو که خودم باید برآورده کنم واسم انجام نمیده! و چون همسر من نمیتونه چیزی رو به من بده که خودم باید جای دیگه پیداش کنم؛من ازش متنفر میشم! به همین راحتی! به خاطر یه باور مسخره! به جاش کمکم کرد که باور کنم "همسر مناسب بسیاری از نیازهای مارو برآورده میکنه اما نه همشونو" گاهی فکر میکنم کاش همه میتونستن این چیزا رو بدونن! پ.ن.۲. چه خوب، چه بد؛ چه بخوام چه نخوام... زندگی ایده آلیست من تو بابلسر رو به اتمامه و من رهسپار شهری میشم که ازش متنفرم...بین مردمی که ازشون بدم میاد... ایشالا باز یه تبصره ی دیگه تصویب شه! حتی نمیدونم چه جوری خدافظی کنم از اون همه دوست... پ.ن.۳. کاش اونقدر بزرگ بودم که میتونستم کمک کنم... کاش اونقدر بزرگ بودم که حتی خودم بتونم رو حرف خودم حساب کنم... کاش کلوب اینقدر دقیق طالع نزنه... سر بزنگاه!.. پ.ن.۴. با دختر عمه به جای بستنی قیفی زدیم تو کار شیرموز و بستنی پسته ای...! یه ذره درجه ی کار رو افزایش دادیم! نمیتونم برم بیرون و چیزی نخورم! اینم یه عادت مسخره ی دیگه! پ.ن.۵. و ان یکاد الذین کفروا... پ.ن.۶. "ننه سرما" از مودب پور رو خوندم!  خیلی خوب بلده اشک آدمو دربیاره! پ.ن.۷. منبع پ.ن.۸. به "رضا صادقی" حسودیم میشه... وقتی میخونه :"منو تو آغوشت بگیر خدا میخوام بخوابم..." خب منم میخوام... :( پ.ن.۹. چه جوری میشه به یه نفر حالی کرد که صدا زدن من با فامیلم با "سیمین خانوم" و با "سیمین جون" چقدر فرق میکنه؟ ماشالا همشونم دلاشون از شیشه نازک تر! زمونه برعکس شده! خب نمیخوام مگه زوره؟!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۸۹ ، ۲۱:۲۴
خانوم سین

افسانه ی عشقی (3)

شنبه, ۱۲ تیر ۱۳۸۹، ۰۵:۰۸ ب.ظ
هرگز حسرتی در هیچ کجای جهان اینگونه یک جا جمع نمی شود که در همین سه واژه کوتاه: او دوستم ندارد !   پ.ن.۱. افسانه ی ۳ مورد علاقه ی من بود..."تنها یک عشق حقیقی در دنیا وجود دارد که برای من مناسب است"... دوست من میگه اگه به این جمله اعتقاد داشته باشی یک تصویر رویایی میسازی واسه خودت از "همون" فرد ایدا آل زندگیت و همه رو باهاش مقایسه میکنی و نمیتونی خوبیای اون طرف رو  ببینی... و حتی نمیتونی وقتی زندگی قبلیت تموم شده یک زندگی جدید رو شروع کنی... اصل حقیقت شماره ی ۳ رو قبول کن که میگه :" این امکان وجود داره که عشق حقیقی رو با بیش از یک نفر تجربه کنین. شریک های بالقوه ی  زیادی هستن که میتونی با اونا خوشبخت شی!" این یعنی شعار "خدا یکی ، یار یکی" نقض... پ.ن.۲. آلمان رو دوووووووووووست دارم! کلوزه رو هم... و بالاک رو و لام... و پودولسکی و ازیل... مسی رو هم دوست داشتم اما ۵ به یک بود دیگه! ایشالا قهرمانی... پ.ن.۳. امروز دوباره جزوه هامو دیدم! دلم میخوام بازم میکروب بخونم! درس خوبیه! به شدت دلم تنگ شده! اما اصلا مهم نیست! چون اینجا هم خوش میگذره و "همه چی آرومه" پ.ن.۴. منبع پ.ن.۵. فارسی۱: خیانت یا محبت؟ پ.ن.۶. از شعر بالا فقط خوشم اومد همین!!!!!!! گیر ندین توروخدا!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۸۹ ، ۱۷:۰۸
خانوم سین

افسانه ی عشقی (2)

جمعه, ۱۱ تیر ۱۳۸۹، ۰۹:۰۶ ب.ظ
خداوند بی نهایت است،به اندازه ی نیازت فرو می ایدو به اندازه ی ارزوهایت گسترده میشود.         پ.ن.۱. دارم کم کم به دوستم علاقه مند میشم... افسانه ی عشقی ۲ رو اینطوری تعریف کرد :" اگه عشقی عشق حقیقی باشه همون لحظه که فرز رو میبینی میفهمی" یه چیزی تو مایه های عشق تو اولین نگاه که خیلیا بهش اعتراف میکنن...اینکه تو نگاه اول که کسیو میبینن فکر میکنن اون همون فردیه که دنبالش بودن... دوست من حقیقتو اینجوری میگه که :" برای دلباختگی یک لحظه کافیه...اما عشق حقیقی به وقت احتیاج داره..." احساس میکنم کلیه ی دیدگاهام نسبت به چیزی که بهش میگفتم عشق داره تغییر میکنه! پ.ن.۲. از "طلاق" متنفرم... تا الان فکر میکردم دوره ی این حرفا سراومده اما میتونم کامل درک کنم فشارهایی که به یک زن در آستانه ی طلاق و خانواده ش وارد میشه... کاش تقصیر غرور و خودخواهی بود... کاش چیزی به اسم "هوس" تو وجود مردا نبود...‌ پ.ن.۳. دلم فیلد رو میخواد... وآکواریوم رو... و جنگل پش ساختمون زیست رو... شیشه ایستک شکوندن با ستاره... کل کل واسه فوتبال و فلسفه و نامور... دکتر مهاجرانی...دلم تنگ شده واسه همه حتی... پ.ن.۴. اگه بهش بگم بچه کوچولوی نانازش شبیه بزغاله ست ناراحت میشه؟ آخه واقعا شبیهشه! :(
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۸۹ ، ۲۱:۰۶
خانوم سین

افسانه ی عشقی (1)

پنجشنبه, ۱۰ تیر ۱۳۸۹، ۰۷:۴۹ ب.ظ
دستانم پر از خستگی ست و این واژه ها آزارم میدهند میخواهم دلم را همینجا بتکانم                                                   فرزاد شجاع   پ.ن.۱. با دوست روانشناس آشنا شدم که خب حرفایی که میزنه واسه ادم جالبه...اون "افسانه ی عشقی" رو  برام تعریف کرد که ۵ تاست و اولیش اینه :" عشق واقعی بر همه چیز پیروز میشه..." بر اساس حرفایی که دوستم زد این فقط یک افسانه ست که به طور اشتباه تو ذهن تمام مردم قرار گرفته... قرار نیست تمام مشکلات فقط به خاطر احساسی که ما "عشق" صداش میزنیم نادیده گرفته بشن...کسایی که افسانه ی عشقی ۱ رو قبول دارن این جمله هارو زیاد میگن: "اگه ما عاشق هم باشیم هیچکدوم از مشکلات و تفاوت های ما اهمیت ندارن" یا " اگر بیشتر بهش محبت کنم اون تغییر میکنه" یا "اگه بیشتر دوستش داشتم میتونستم رابطمونو حفظ کنم"  دوست من حقیقت عشقی رو برای اصلاحش آورد که میگه "عشق برای موفقیت یک رابطه کافی نیست! به این معنا که رابطه به تفاهم و تعهد نیاز داره" پ.ن.۲. زینب جووونم! حرفمو پس میگیرم! خیلی خیلی کسل کننده شده روزا! :دی پ.ن.۳. لطفا هرجا نوشته بود "آهنگ شاد و فان و جدید و بسیار زیبا" اصلا روش کلیک نکنین! چون حیف اکانتتون که تموم شه! پ.ن.۴. منبع
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۸۹ ، ۱۹:۴۹
خانوم سین

[عنوان ندارد]

چهارشنبه, ۹ تیر ۱۳۸۹، ۰۸:۳۴ ب.ظ
شب ها اتاقم ماه ندارد. "چشم هایت را قرض می دهی"  تا صبح؟!                                           رضا کاظمی   پ.ن.۱. اینروزا به خودم هم شک دارم... نکنه منم باید درگیر این مسائل و سوالها بشم و نمیشم...؟! اصلا دلم میخواد وقتی میگی پرنده من یه جوونور ۲ پا یادم بیاد که پر از پره و نوک میزنه... نه یه نماد از رهایی و خوشبختی و اسارت و اوج گرفتن و هرچیز دیگه ای... میخوام ساده ببینم! پ.ن.۲. "فاصله ها" تکرار مکررات و همه چی به نفع والدین... چند وقت بود سریال ندیده بودم؟؟؟ پ.ن.۳. و ان یکادالذین کفروا لیزلقونک بابصارهم لما سمعوا الذکر... پ.ن.۴. خداوندا! هیچ خواستنی در درگاه تو بی اجابت نمیماند...مرا خواستن عطا کن!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۸۹ ، ۲۰:۳۴
خانوم سین

[عنوان ندارد]

سه شنبه, ۸ تیر ۱۳۸۹، ۰۴:۳۴ ب.ظ
در انتظار آمدنت هستم اما با من بگو که آیا من نیز در روزگار آمدنت هستم؟؟؟؟؟؟                                         "قیصر امین پور"     پ.ن.۱. "He's just not that into you" تماما حقیقته! و چقدر ما از دنیاهای متفاوتی هستیم! پ.ن.۲. ستاره... شادی... زینب... از ۳ مکان مختلف و با یک حس... تا ساعت ۳ شب حرف زدیم و حتی به نتیجه هم نرسیدیم! پ.ن.۳. خسته شدم از خیالپردازیا ی مبهم راجع به چیزایی که هیچوقت اتفاق نمیفتن... از جنگ و تلاش برای چیزایی که هیچوقت ارزش هم نبودن... از دیدن چهره های نا آشنا که یا غضب توشه یا حسادت و یا هوس... پ.ن.۴. شاید وقتی تو میرسی نباشم...که دستاتو توی دستام بگیرم... نمیدونی چه حالیم ازینکه همون روزی تو میرسی که میرم... پ.ن.۵. شاید عکس به مطلب نخوره اما.... احساس گنگ شاد بودن و امید رو که به آدم میده!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۸۹ ، ۱۶:۳۴
خانوم سین

قیصر امین پور

دوشنبه, ۷ تیر ۱۳۸۹، ۰۷:۵۰ ب.ظ
قطار میرود تو میروی... تمام ایستگاه میرود...   و من چقدر ساده ام که سالهای سال در انتظار تو کنار این قطار رفته ایستاده ام! و همچنان به نرده های ایستگاه رفته                            تکیه داده ام!     پ.ن.۱. یک روز شلوغ و پرخرید دیگه در کنار نوعروس... کتاب "باربارا دی آنجلیس"... روبانای رنگی... لباس نوزاد... شلوار کتان کبریتی...سان شاین پ.ن.۲. "کوبلن دوزی" رو دوباره شروع کردم... دختر باید از هر انگشتش یه هنر بباره! پ.ن.۳.سریالای جذاب و افسانه ای فارسی۱- که واقعا انگشت حیرت در دهان میمانی از ماجراهای درجستجوی پدر و ملاقات با مادر در سفری دیگر به همراه همسایه ها که افسانه ایست افسونگر... آخرش هم همه ی شخصیتارو قاطی میکنی...- ، تاوان... فاصله ها... همه چی آرومه... پ.ن.۴. چرا من هیشکیو نمیشناسم اینجا؟؟؟ چرا دیگه وقتی تو خیابون راه میرم تند و تند آشنا نمیبینم واسه سلام و احوالپرسی؟؟؟؟ پ.ن.۵. دوران زندگی خفاشگونه شروع شد... شبا تا نزدیکای صبح بیدار و روزا تا نزدیک ظهر خواب... پ.ن.۶. چه تو قصه چه حقیقت...یکی بود یکی نبوده... غصه ی تلخ جدایی...کار دنیای حسوده...آخر حکایت عشق...نرسید کلاغ به خونه... شده این پایان کهنه...واسه دنیا یه بهووووووووووووونه!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۸۹ ، ۱۹:۵۰
خانوم سین

قیصر امین پور

يكشنبه, ۶ تیر ۱۳۸۹، ۱۱:۵۹ ق.ظ
آیینه ها دچار فراموشی اند و نام تو ورد کوچه خاموشی امشب تکلیف پنجره بی چشم های باز تو روشن نیست!   پ.ن.۰. یا من درک شعرم پایینه یا واقعا این شعرا مبهمن! پ.ن.۱. دیشب خواب دیدم یه روز مونده به کنکورم و من فیزیک هیچی بلد نیستم! احساس عجیبی بود... امروز که کارنامه موقت این ترمو دیدم خوابم تعبیر شد!کاش عفت کلامی نبود تا راحت میتونستم بگم چی کار کردم! پ.ن.۲. سرماااااان بسیار شلوغ بود دیروز... باید برای روز مرد کمک نوعروسان مینمودیم جهت کادوپیچ کردن هدایا. بعدشم که با شادی و فائزه کافی شاپ بودیم به صرف شیرموز و بستنی -- و تحویل دادن "فرموش جان" به مامان گرامیش! پ.ن.۳. احساس میکنم "..." آینه ی آینده ی منه! سرتق و لجباز و مغرور که حرف حرف خودشه و به خاطر همین کاراش داره مشکلات واسه خودش بوجود میاره و حتی داره زندگی مشترکش رو نابود میکنه... من واسش دعا میکنم... شاید وقتی که منم به مشکل برخوردم یکی برام دعا کرد؟! پ.ن.۴. چرا تی وی این همه "طالب زاده" نشون میده؟؟؟؟؟؟ چرا ایتالیا حذف شد؟؟؟؟؟؟ چرا من باید امشب بین آلمان و انگلیس یکیو انتخاب کنم؟؟؟؟
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۸۹ ، ۱۱:۵۹
خانوم سین

شمس لنگرودی

جمعه, ۴ تیر ۱۳۸۹، ۰۸:۴۹ ب.ظ
به شما یاد می دهیم                که چه چیزی را ندانید                       و کدام خاطره ئی خوشتر است .                  خواب دیدن                     اینطوری که شما می بینید                                     اصلا به صلاح تان نیست                اشک                   اینطور که شما می ریزید _ قطره قطره _                                                            اصلا معنا ندارد.           به غلغل چشمه نگاه کنید                                      مگر از اندوه است !               و ما به شما یاد می دهیم                   که چه رؤیاهائی چه زمان هائی خوشتر است                  در صورت مردودی                  البته چاره نیست                   به جهنم نیز می روید .                   .                      پایان تنفس !                                         به سلول های تان برگردید .     پ.ن.۰. تفسیر این شعرو میخوام... کسی میتونه درموردش توضیح بده؟؟؟؟؟؟ منبع شعر اینجاست. پ.ن.۱. اسم اعتکاف که میاد یاد اون بچه بسیجی میفتم که سال پیش بخاطر مانتویی بودنم نذاشت برم مسجد... مسجدی که خونه ی امن خداست... مسجدی که قرار نیست کسی توش سروری کنه... جایی که همه برابرن! یعنی باید برابر باشن! نمیخواستم سعید بره! پ.ن.۲. یه فسقلی موش -موش نه!همستر!!!- آدمی مثل منو دنبال خودش میکشونه... چه دنیایی شده ها! نمیشه بهش چیزی هم گفت مبادا خانوم افسرده شن و برن تو لک! پ.ن.۳. شام دور هم -شکر خدا- عالی بود... پ.ن.۴. و ما بیش ازینکه محتاج "تجلیل" علی باشیم نیازمند "تحلیل" علی هستیم... - یه نقطه چقدر میتونه تفاوت ایجاد کنه! - پ.ن.۵. کارنامه داره کامل میشه... بعد مدتها تلویزیون رو روشن کردم... میتونین حدس بزنین چه موزیک ویدئویی بود؟! همه چی آرومه... پ.ن.۶. وقتی میگم :" بدی و خوبی دیدی حلال کن" در عین اینکه از این جمله خوشم میاد حالم ازش بهم میخوره! به این احساس چی میگن؟
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۸۹ ، ۲۰:۴۹
خانوم سین