~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برای من ماجرای مردی را نقل کردند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب‌ها بر کف اتاق می‌خوابید تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد،...
چه کسی...؟!
چه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟؟

آلبر کامو _ سقوط
------
قلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَاتَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ...

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
مطالب پیشین

۳۱ مطلب در مرداد ۱۳۸۷ ثبت شده است

[عنوان ندارد]

دوشنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۸۷، ۰۲:۳۵ ب.ظ
"گاه باشد که کودکی نادان به غلط بر هدف زند تیری..." این جمله این روزا زیادی تو سرم میچرخه! آخه یکی نیست به من و مثل من بگه:"دختر داری دانشجو میشی... دیگه چی کار به آهنگ جدید رضایا و ارمین داری؟ چی کار داری کلیپ جدید افشین و امیرعلی و تهی چه جوریه؟ اصلا به تو چه مربوط چند تا وبلاگ در مورد محسن افشانی تو بلاگفا هست؟ چی کار به کلیپای و عکسایی داری که از زندگی خصوصی مردم پخش میشه؟"  همه ی اینا رو میدونم و بازم وقت زیادی از روزم رو به اینترنت گردی میگذرونم! بی هدف! دلم نمیخواد کار دیگه بکنم! مثلا آشپزی یاد بگیرم...یا اتاقمو جمع و جور کنم...   پ.ن.1. امشب با عمه فاطمه شون میریم شهر بازی! پ.ن.2. هنوز دلم یه پیتزای قارچ و گوشت میخواد! پ.ن.3. رابطه مو باهاش کم تر میکنم! چه اجباریه؟ نمیشه خودمو بندازم بهش که! زنگ بعدی رو اون باید بزنه!دختر خوبیه ولی...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۸۷ ، ۱۴:۳۵
خانوم سین

[عنوان ندارد]

يكشنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۸۷، ۰۳:۴۷ ب.ظ
امشب عروسی سمیه و سعید ه! طبق معمول فقط مامان و بابا دعوتن! من که همیشه میگم واسه عروسیم باید همه دعوت باشن ولی خب خانواده ی ما یه ذره گسترده ست! میریم خونه عمه فاطمه و معلوم نیست تا کی اونجاییم! پ.ن.۱. دلم یه پیتزای قارچ و گوشت خوشمزه میخواد!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۸۷ ، ۱۵:۴۷
خانوم سین

[عنوان ندارد]

شنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۸۷، ۰۷:۲۹ ب.ظ
امروز کاملا معمولی بود! دیشب با کلی برنامه ریزی خوابیدم و به خاطر یه ساعت خواب بیشتر به هیچ کدوم نرسیدم! البته تنها کار مفید امروز این بود رفتم خونه عمه فاطمه و دور از چشم مامان کلی سبزی پاک کردیم! آخه من هیچ وقت دستم به کار خونه نمیره وقتی مامان هست!   کتاب "اعماق" بدک نبود! البته حال نکردم تا آخرش بخونم!"حرمسرای سلطان" که تصویری بود از هوس بازی پادشاهان مسلمان که فکر کنم یه ذره به ضرر عرب ها تموم شد. و "دختر تنها" که یه رمان بود از نوجوونیای یه دختر که اصلا حال و هواش به ماها نمیخورد! هر چی باشه ما کلی محدودیت داریم!نه میشه تو کلوپ شبانه کار کرد... یا شام با پسرا رفت بیرون... حالا اگه میشد هم فکر کنم بازم بهتر بود نریم! تو اینجور مواقع امل باشی بد نیست!   پ.ن.۱. سعید و سامان و ابوالفضل و آرمان و ایمان رفتن سیرک! احتمالا بهشون خوش گذشته...اینکه بدون شام خوابدن معلوم بود چه خبر بوده!پ.ن.۲. یه ذره طولانی شد...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۸۷ ، ۱۹:۲۹
خانوم سین

[عنوان ندارد]

جمعه, ۱۸ مرداد ۱۳۸۷، ۰۷:۲۹ ب.ظ
هیچ وقت فکر نمیکردم که اینطوری تحت تاثیر کسی قرار بگیرم! ولی امروز این اتفاق افتاد! اشکای مطهره... منو که اومده بودم مثلا دلداریش بدم انداخت کنار مامانم... شب تا ساعت 11 تو آرامستان (بهشت فضل) بودیم...جمع کوچیک و خوبی بود! آخه امروز دومین سالگرد مامان بزرگم هم بود! یه جورایی همه چی با هم قاطی شده! پ.ن.1. نهار رفتیم خونه ی "باباحاج آقا" (بابا بزرگمو اینطوری صدا میکنیم!) پ.ن.2. آزیتا دوباره مثل اولش شده! یه جورایی به خودم رفته! یهو میگرنمون و چند لحظه بعد تو یه فاز دیگه ایم!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۸۷ ، ۱۹:۲۹
خانوم سین

[عنوان ندارد]

پنجشنبه, ۱۷ مرداد ۱۳۸۷، ۰۳:۴۲ ب.ظ
"اللهم صل علی محمد و آل محمد" "حاج مرتضی" هم رفت!بعد از "ایران" دومین نفری بود که تو ای ماه از دست دادیم! روحش شاد.   پ.ن.۱. به مادرجون، عمو رضا، دکتر رحمان زاده، خاله رباب، مطهره و مریم، آقا دانیال و آقا مجید تسلیت میگم! (بقیه رو نمیشناسم) پ.ن.۲. انتخاب رشته مو امروز تو سایت قطعی کردم! با کل فیلترا شد ۵۲ تا!پ.ن.۳. خیلی بده آدم با یکی قرار بذاره و بعد کنسلش کنه و  به طرف چیزی نگه!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۸۷ ، ۱۵:۴۲
خانوم سین

[عنوان ندارد]

چهارشنبه, ۱۶ مرداد ۱۳۸۷، ۰۷:۲۵ ب.ظ
امشب جالب بود! با ساجده و سعید و سامان و امید و آزیتا و امین رفتیم سینما فیلم:"همیشه پای یک زن در میان است" کمال تبریزی... سوژه ی بدی نداشت ولی واسه ما اصلا جذاب نبود. قضیه ی یک زن و مرد که از هم طلاق میگیرن و مشکلاتی که به واسطه ی مطلقه بودنشون براشون پیش میاد + یه سری اتفاقات دیگه  که جریان کلیش بود!به قول ساجده "ما دوست داریم قبل از ازدواج و اولای ازدواجو ببینیم!" دیگه طلاقش کار ما نیست! راست میگه! کلی پول از جیبمون رفت +یه سری حرفا که دیگه عادی شده   پ.ن.۱. مراسم دیشب تو باغ ملی خیلی خوب بود! فقط کاش مامان ۲ تا پشمک برام میخرید. پ.ن.۲. کسی میدونه ریاضیات تو "بیوتکنولوژی" چقدر از سطح دبیرستانی بالا تره؟
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۸۷ ، ۱۹:۲۵
خانوم سین

[عنوان ندارد]

سه شنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۸۷، ۰۷:۳۲ ق.ظ
میخواستم به آزیتا بگم: آخه عزیز من اون دختری که میاد واسه ت از bf هاش حرف میزنه ارزش دوستی رو نداره... خواستم بگم که چقدر واسه اون دختر و آینده ش و این بچه بازیاشون نگرانم... ولی خب... اوضاع یه جور دیگه پیش رفت.آزیتا میگه نمی خواد با من حرف بزنه! به خاطر همون دختر! دلم از این میسوزه که رابطه مون اونقدر سست بود که به خاطر همچین چیزی از بین رفت!   پ.ن.1. دیشب مراسم بد نبود! مطهره رو هم بعد مدت ها دیدم! پ.ن.2. معذرت خواهی خیلی سخته! پ.ن.3. یه بادکنک خوشگل صورتی خرگوشی سعید برام خرید! باور اینکه دیگه دارم دانشجو میشم یه ذره سخته!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۸۷ ، ۰۷:۳۲
خانوم سین

[عنوان ندارد]

دوشنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۸۷، ۱۲:۵۸ ب.ظ
تموم شد! سرنوشت من تو دست ۷۷ تا انتخاب... کاش زودتر شهریور شه... چمدونم از الان آماده ست... و من منتظر یه زندگی جدید...   پ.ن.۱. عیدا نزدیکن! سعید از صبح رفته کمک واسه بادکنک باد کردن و سامان هم بعد نهار رفت. فکر کنم واسه صندلی چیدن تو باغ ملی!خیلی وقته نرفتم!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۸۷ ، ۱۲:۵۸
خانوم سین

[عنوان ندارد]

يكشنبه, ۱۳ مرداد ۱۳۸۷، ۱۲:۰۶ ب.ظ
یه روز کسل کننده ی دیگه... همشون عین همن! احتمالا از اول شهریور یه اتفاقایی بیفته که یه ذره جالبش کنه!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۸۷ ، ۱۲:۰۶
خانوم سین

[عنوان ندارد]

شنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۸۷، ۰۳:۳۶ ب.ظ
همش خستگی... کله ی ظهر از خواب بیدار میشی... نهار و صبحونه رو یکی میکنی... ۴تا شبکه رو یه مرور میکنی... خواب نیمروزی... میری سر اینترنت و الکی چرخ میزنی و اگه شانس بهت رو کرد یه قدمی هم بیرون میزنی... ۳*۴ و "ترانه مادری" هم اختتامیه و دوباره میخوابی... خیلی روزای الکی شده! فقط میگذرونیمشون همین...     پ.ن. امروز اتفاق جدیدی نیفتاد! چیزی که ارزش ثبت شدن رو داشته باشه! پ.ن.۲. کاش یه کتاب واسه خوندن داشتم! یا یه مشغله واسه فکر کردن (غیر انتخاب رشته!)... یا یه دردسر جدید خوب
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۸۷ ، ۱۵:۳۶
خانوم سین