~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برای من ماجرای مردی را نقل کردند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب‌ها بر کف اتاق می‌خوابید تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد،...
چه کسی...؟!
چه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟؟

آلبر کامو _ سقوط
------
قلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَاتَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ...

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
مطالب پیشین

۱۸ مطلب در شهریور ۱۳۸۹ ثبت شده است

411- نقطه ی اوج هر فواره سر آغاز سقوط اوست!

شنبه, ۱۳ شهریور ۱۳۸۹، ۰۶:۵۳ ب.ظ
روزی خواهم آمد ، و پیامی خواهم آورد. در رگ ها ، نور خواهم ریخت . و صدا خواهم در داد: ای سبدهاتان پر خواب! سیب آوردم ،         سیب سرخ خورشید. خواهم آمد ،  گل یاسی به گدا خواهم داد. زن زیبای جذامی را ، گوشواره ای دیگر خواهم بخشید. کور را خواهم گفت : چه تماشا دارد باغ! دوره گردی خواهم شد ، کوچه ها را خواهم گشت... خواهم آمد سر هر دیواری ، میخکی خواهم کاشت. پای هر پنجره ای ، شعری خواهم خواند. هر کلاغی را ، کاجی خواهم داد. مار را خواهم گفت : چه شکوهی دارد غوک ! آشتی خواهم داد . آشنا خواهم کرد. راه خواهم رفت. نور خواهم خورد. دوست خواهم داشت... دوست خواهم داشت...       پ.ن.۰. شعر از سهراب سپهری... منبع: آلما پ.ن.۱.  طالع روزانه: اعتدال و میانه روی تو را از ورود به بعضی جنجال های فکری دور می دارد. از قدیم گفته اند سری را که درد نمی کند نمی توان دستمال بست. به جای توجه به این امور حاشیه ای به هدف نهایی خود فکر کن.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۸۹ ، ۱۸:۵۳
خانوم سین
آسمان آبی‌تر آب آبی‌تر من در ایوانم، رعنا سر حوض رخت می‌شوید رعنا برگ‌ها می‌ریزد مادرم صبحی می‌گفت :‌ موسم دلگیری است من به او گفتم : زندگانی سیبی است، گاز باید زد با پوست زن همسایه در پنجره‌اش تور می‌بافد، می‌خواند من ودا می‌خوانم گاهی نیز طرح میریزم سنگی، مرغی، ابری آفتابی یکدست سارها آمده‌اند تازه لادن‌ها پیدا شده‌اند من اناری را می‌کنم دانه به دل می‌گویم خوب بود این مردم دانه‌های دلشان پیدا بود می‌پرد در چشمم آب انار : اشک می‌ریزم مادرم می‌خندد رعنا هم...       پ.ن.۱. منبع: آخرین جرعه جام... تحلیل شعر هم هست تو همین لینک! پ.ن.۲. تموم شد شبهای قدر... حضورم لازم بود اما کافی رو نمیدونم!... قرآن سر گرفتن و توضیحات کامل مداح فقط تا امام ۴م! گریه و اشک فقط برای امام حسین و امام علی و حضرت فاطمه! کسی میدونه امام جواد چه جوری زندگی کردن؟! سود وجود ما تو این مجالس چی میتونه باشه؟ گریه برای یه سری حکایات همیشگی؟ یا گریه از شوق رسیدن به مراتب بالای معرفت که گاهی واقعا همه مون احساسش کردیم!  رو منبر نمیرم اما واقعا دلم سوخت! واسه خودم... که شخصیتم با "سگ اصحاب کهف" مقایسه شد... واسه خدا که با همه ی بزرگیش غریبه! واسه همه مون که تمام نگاهمون به فاطمه (س) سیلی و باغ و در و میخ ه! که حسین (ع) رو با گلوی بریده میشناسیم پیشونی سنگ خورده... کاش هیچوقت دوران صفوی نبود! پ.ن.۳. دوست جدیدم دختر خیلی خوبیه! با اینکه نمیگه دقیقا کی هست! اما خب... همیشه دوست دارم که دوستی با یه فرد جدید رو امتحان کنم! حتی اگه اول دبیرستان باشه! پ.ن.۴. تا حالا اینقدر التماس کرده بودم که امروز نه! باشه برای بعد؟! همیشه منتظر این لحظه بودم ولی گاهی انتظار بهتر از رسیدنه! و چه زود دعاهای آدم مستجاب میشه! ممنون خداجوون که همه چی آرومه! پ.ن.۵. " به اونایی که شهرو دوره کردن بگو که یه روز از این خونه میرم... بگو که با شعله بستن به کشتی نمیتونن که یه دریا رو بگیرن! نمیتونن یه دریا رو بگیرن!"  آهنگ جدید فرزاد فرزین! کشتی صلح پ.ن.۶. دفتر خریدم... با پاک کن و خودکار و مداد! :دی! پاک کن ها سایز بندی بود! XL , XXL و ... چرا؟  پ.ن.7. فیس بوک و آلبوم های عکس خانوادگی... فیس بوک و گروه های خبری... فیس بوک و تبلیغات... فیس بوک و 5 ساعت مداوم پشت نت... فیس بوک و گردن درد و چشمای پف کرده... فیس بوک و دوستای دوران مدرسه و مهدکودک... فیس بوک و کمک به پاکستان... فیس بوک و وست لایف... پ.ن.8. اینا حال و روزه این وقتامه: "معما چون حل شود آسان شود"، "لذتی که در بخشش هست تو انتقام نیست"... ضرب المثل کم آوردم!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۸۹ ، ۰۲:۲۱
خانوم سین

409- حمید مصدق ، فروغ فرخزاد و جواد نوروزی

چهارشنبه, ۱۰ شهریور ۱۳۸۹، ۰۸:۰۹ ب.ظ
من به تو خندیدم چون که میدانستم تو به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدی پدرم از پی تو تند دوید و نمیدانستی باغبان پدر پیر من است! من به تو خندیدم تا که با خنده ی خود پاسخ عشق تورا خالصانه بدهم بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک! دل من گفت برو چون نمیخواست به خاطر بسپارد گریه ی تلخ تورا و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام حیرت و بغض نگاه تو، تکرار کنان میدهد آزارم! و من اندیشه کنان، غرق این پندارم که چه میشد اگر باغچه ی خانه ی ما سیب نداشت؟!     پ.ن.۱. امروز فهمیدم که بعضیا فقط تو نت خوبن! اگه بیان بیرون نت تمام تصورات قشنگم ازشون میره... بعضیا هم فقط شنیدن ازشون خوبه... دیدن و صحبت کردن باهاشون بازم به ضرره!... بعضیا هم هستن که فقط وقت دردسر بدرد میخورن چون همیشه یه گیربازکن دارن تو آستینشون!... بعضیا فقط واسه روزای خوووووب به درد میخورن چون اهل فان و تفریحن!... اما بعضیا هم هستن که همه جا باید باشن!جزو ضروری حیاتن... چه تو نت... چه تلفن... چه حضورشون و چه یادشون! باید یه اثری ازشون باشه! من در تمامی این موارد صدق میکنم! البته در مورد آخری مطمئن نیستم! پ.ن.۲. با یه ویروس آشتی کردم به نام "فیس بوک"... دو روزه که برگشتم اونجا و جالبه تو این یه سال ترکیده! تا دوستان دوران مهدکودکم رو اینجا پیدا کردم.. دوستایی که اسمشونو فقط تو پشت عکسای یادگاری اون دوران دیده بودم... خیلی باحال بود از این نظر... ولی طبق معمول جایی که ایرانیا توش جمع بشن... (خوب و بدش نکنینا!)  پ.ن.۳.  این عجیب نیست که یکی تعریفتو بشنوه از یکی دیگه بعد بهت اس بده که میخواد باهات دوست شه؟ اگه پسر بود میشد گذاشت به حساب بعضی چیزا اما یه دختر...؟ ریسک بزرگیه نه؟ پ.ن.۴.  آخرین جلسات تمرین... اگه مربیم به خاطر "عدم اعتماد به نفس" دوباره ردم کنه میزنم لهش میکنم! پ.ن.۵. شعر رو از یه سررسید قدیمی پیدا کردم... اول مهر ۸۷! وقتی تازه رفتم دانشگاه! خیلی چیزا توش بود... تمرینای فیزیک هالیدی ()، مصاحبه ای که با یکی از اساتیدمون داشتم و چاپ شد، لیست خریدای مشترکمون واسه خوابگاه، برنامه ی درسی، شعر و چرت و پرتای روزمره... اوووووووووووووووووَه! خیلی قدیمیه! :| پ.ن.۶. دلم نمیخواد نظراتو تاییدی کنم! :(  پ.ن.۷. عاشق این شعراییم که در جواب هم میان! یه جور مناظره! مثل همونی که بین سیمین بود و ابراهیم صهبا! منبع این آخری اینجاست!   این وسط من بودم،سیب دندان زده ای که روی خاک افتادممن که پیغمبر عشقی معصوم،بین دستان پر از دلهره ی یک عاشقو لب و دندان ِتشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودمو به خاک افتادمچون رسولی ناکام !هر دو را بغض ربود... دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت:" او یقیناً پی معشوق خودش می آید ! "پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:" مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد ! "سالهاست که پوسیده ام آرام آرام !عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز !جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم،همه اندیشه کنان غرق در این پندارند:این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت ... !
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۸۹ ، ۲۰:۰۹
خانوم سین
مثل باران باز باریدم برایت مثل باران ... یاد دارم گفته بودم کاروان عشق را تردید ویران میکند مثل باران غصه خوردم مثل باران خنده کردم یاد دارم گفته بودم قدر عشقم را بدان پاک بودم مثل باران ... جان گرمم را چه بی جان میکند روزهای زیر باران ...       پ.ن.۱. هروقت تو دانشگاه بحث پیش میومد یا مثلا تو تمریناتم با مربیم سر برتری زن یا مرد همیشه اعتراض میکردم که این یه بحث مربوط به قرن ۱۷ ست تو اروپا! میگفتم وقت صرف کردن واسه یه بحث قدیمی ارزش نداره! لینک امروز کلوبم خیلی جالب بود! خوندنش ضرر نداره! اینجا پ.ن.۲. یه کلیپ پیدا کردم مربوط به یه دختری که داره داداششو نصیحت میکنه! خیلی فانه! من واقعا دوستش دارم! ماشالله داره فن بیانش! اینجا میتونین دانلودش کنین! یکی مثل اینه... یکی هم مثل من که به سعید میگم نکنه بعدها من باید چادر ببندم دوره کمرم و واسه تو برم خواستگاری؟!   اصلا مگه قراره من زنشو ببینم؟! پ.ن.۳. "تاریخ تمام جوامع موجود، تاریخ مبارزات طبقاتی بوده است که آزاده و برده، پاترسین و پلیبن، ارباب و سرف، استاد کارگاه و پیشه ور و روزمزد، در یک کلام، ستمگر و ستمدیده با یکدیگر ستیزی همیشگی داشته و به پیکاری بی وقفه، گاه نهان و گاه آشکار دست یازیده اند؛ پیکاری که هر بار منجر به نوسازی انقلابی کل جامعه یا نابودی همزمان طبقات در حال پیکار شده است"
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۸۹ ، ۰۰:۵۲
خانوم سین
دلم  اگر گرفت یا که        حالی  بداد                         دست  در حجم  واژه ها فریاد می زنم تا  که بعدِ  من درد گقته هام                   بر ملا   شوند سهل یا که سخت                    زرد یا که سبز                                ما مسافریم       پ.ن.7. (!) سخنران امشب عااالی صحبت کرد... بعد آقای دیانی دومین روحانی ای بود که حرفاش به دلم نشست! ولی امشب با پارسال فرق داشت... از خودم میترسم! از موجودی تبدیل شدن بهش داره سال به سال افزایش پیدا میکنه! انسان شدن... انسان یعنی فراموش کننده! طوطی وار اسم 14 نفر رو ده بار صدا زدم در حالی که... خدایا مرسی به خاطر حس "خجالت"... ساعت 3:03! یکی هنوز به یادمه! پ.ن.۱. با وجود تمام اعتقادی که به دقت کاریم دارم معلوم شد اشتباه کردم  و فقط خدا رو شکر که برام مشکلی پیش نیومد که با استناد به حرف من و آزمایشهام خون گروه B+   رو بهم تزریق کنن! وگرنه... پ.ن.2. ساعات اولیه عالی بود... همه چی سر جاش! باغ سرسبز... افطاری... (جای خجالت داره آدم حتی اسم شهردار شهرشوهم ندونه!  چه برسه به اینکه به چهره بشناسه! اگه تو خیابون ببینمش بازم نمیشناسم! چهره ها دیر تو ذهنم میمونه!)... اون همه کاور خاکستری و قهوه ای و سرمه ای واسه بچه ها، آلبالوییش واسه من ...سه تار و آهنگ محشری که جو مضحک قبل رو عوض کرد... و بازم رسیدن به اینکه همیشه زود قضاوت میکنم و هنوز خیلیا موندن که ناشناخته ان و خیلیا هم اونی نیستن که فکر میکردم!!! پ.ن.3. خیلی راحت شده برام قضاوت... اینکه هر کی رو میبینم یک صفت برجسته ش میاد تو ذهنم! من آدمی بودم که تو فکرم حک شده بود: "همه ی آدما فرشته ن مگه اینکه عکسش ثابت شه!" اما نمیدونم کی از بین رفت وچطوری جاشو  داد به شک و تردید! چطور صفات بد آدما اینقدر راحت جلو چشمم میان! منی که باید یه شبانه روز برام توجیه میوردن که فلانی اینجوریه و باز هم باورم نمیشد! چه راحت آدم شدم مثل همه ی اینایی که دور و برمن! کاش میشد با همون ایده زندگی کرد... پ.ن.4. مردی که تمام تلاششو کرد که اعتماد زودهنگامم رو به اطرافیانم از دست بدم (اون میگفت پاکی بیش از حد و حتی ساده لوحی) حالا میگه آدم بد وجود نداره! هر کسی ارزش دوستی رو داره! میگه یک صفت بد نباید باعث بشه که یک نفر طرد شه! اما به نظر من صفت بد داریم تا صفت بد! بعضی صفات اونقدر بزرگن که روی تمام خوبی ها رو میپوشونن! شاید واسه اینه که این روزا بخشیدن برام سخت تر شده! پ.ن.5. هولوگرام دار شدیم! شاید اگه هر کی دیگه اینجوری به خودش افتخار میکرد مسخره ش میکردم اما خب... خوشحالیه دیگه! پ.ن.۶. وقتی تو خیابون تنهایی و داری از تشنگی له له میزنی؛ پول لازم داری و فکر میکنی حسابت پول داره که بعد میبینی نداره، تنها چیزی که میتونه آدمو سرحال کنه اینه که یهو اینترنت گوشیت فعال شه و nimbuzz راه بیفته و اددلیستات هم آن باشن! اون موقع ست که میتونی به جای تاکسی پیاده بری خونه و همه ش هم یه لبخند باشه گوشه لبات! (برای ماری و سوگی:البته اگه پی ام هام برسه بهشون که دیگه عالی میشه ... )  پ.ن.8. گریه میخوام! ولی با دلیل!  زیباترین دلیل واسه گریه چی میتونه باشه؟ به نظر من "دلتنگی"! پ.ن.9. منبع شعر: اینجا
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۸۹ ، ۲۳:۰۹
خانوم سین
کارم به دیدن خوابت نمی کشد من به تو فکر نمی کنم حتی نامت را به هم یاد نمی آورم اما شب هاجای خالی ات پرنده پرنده خواب از سرم می پراند ! می بینی رفیق ...                 چقدر ساده ...                                   همین که ... پای ِ " نون " وسط  می آید... دوستت دارم ...میشود ...                                دوستت " ن " دارم ... ؟؟     پ.ن.۱. منبع: وبلاگ از نفس افتاده که واقعا وبلاگ زیباییه! پ.ن.۲. چه روز جهنمی ای بود دیروز! احساس میکنم بنویسم میمونه... حوصله ی شرح ندارم! ساعت ۵ صبح... اس ام اس... اعصاب داغون... خط خطی رو ی کاغذ برای آرامش اعصاب... بیداری تا ۹ صبح... خواب و باز بیداری و انبوه اس ام اس هایی که جواب دادن بهشون هیچی رو عوض نمیکرد هیچ! بدتر هم شد...دعوا... بحث... با بهترین و نزدیک ترین ها و دوست ترین ها... اتمام حجت.. کنار کشیدن و بی تفاوتی!... delete marked contasts ... ترس... گریه... خراب شدن روزی که یه هفته ست منتظرشی... تفاوت های دو برادر... خدا و ترس و قهر... خدا و عدل و بخشش... خوشحالم که خدا جزو بشر نیست! خوشحالم که میدونه... که میفهمه... اونم از همه بیشتر!... گریه...گریه... آرامش... زلزله... آشوب! پ.ن.۳. نمیتوانم در دل صحرا بیارامم و یا گله ای را با خود به صحرا ببرم, چون حتم دارم با این حالی که من روز ها را به فردا می رسانم ,هرگز در 40 سالگی پیامبر نخواهم شد...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۸۹ ، ۰۱:۰۶
خانوم سین
نه تو می مانی، نه اندوه٬ و نه هیچ یک از مردم این آبادی! به حباب نگران لب یک رود قسم٬ و به کوتاهی آن  لحظه شادی٬ که گذشت٬                                              غصه هم خواهد رفت...                                      آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند. لحظه ها عریانند٬           به تن لحظه خود٬ جامه اندوه مپوشان                                                                     هرگز٬ هرگز     پ.ن.۱. یک اس ام اس هست که من عاشقشم... از ویکتو هوگو یا شکسپیر! دقیقا نمیدونم! اینه:" وقتی کسی رو دوست داری، هر چند وقت یک باربهش یادآوری کن، تا فراموش نکنه قلبی براش می تپه ...این یک یادآوریست" پ.ن.۲. فردا دوباره یه افطاری بزرگ دیگه و دوباره تشکیل صف بلندبالای میزبان و خم و راست شدن و تکرار مداوم:" سلام! حال شما؟ خوش اومدین! قبول باشه"   پ.ن.۳. وقتی کسی یه کار خوبی میکنه که اصلا ازش انتظار نداشتی راحت تشویقش میکنی و بلند بهش آفرین میگی و نشون میدی خوشحالی... اما وقتی یکی کاری رو میکنه که بد میدونی و فکر نمیکردی اون این کارو بکنه هیچی نباید بگی! چون یا تو اشتباه میکنی یا دخالت تو امور خصوصی مردم هیچ ربطی به تو نداره! تو ماه رمضون یه ذره با انصافتر باش خانووووم! پ.ن.۴. تا حالا بهرام رو دیده بودم! و زهره رو... امروز سارا باعث شد مشتری رو هم ببینم اونم با ۴ تا قمر...! مرسی سارا! رصد خوبی بوووود اما هوا خیلی سرد بود!! پ.ن.۵. بازم پل هوایی حادثه ساز شد!... :دی! من فقط یه گوشی نوکیا ۵۲۰۰ دیدم و بعد همسایه مون رو که مسیرشو عوض کرد... (منم مثلا نفهمیدم این کارو کرده) ولی خوبه گاهی ساپورت شی اینجوری... (واضح تر نمیگم چون خوشم نمیاد!) پ.ن.۶. میشنوی ولیِّ دم؟! همون کاری که با من کردی با دلسوز و بقیه ی دوستات بکن! هیچ وقت یک بار از خودت پرسیدی که چرا این همه واست جوش میزنن و دور و برتن؟! اگه چیزی که حدس میزنم درست باشه نمیبخشمت! کار من خطا بود اما نمیبخشم اگه مجازاتت فقط در مورد من باشه! پ.ن.۷. شب بیداریا کمک کرد دوباره برم سراغ سلولی، یادم رفته بود چقدر P450 برام عزیز بود... یا گلیکوفورین A! آخی... به یاد خوابگاه و دانشگاه و تخت جمشید و فیلد و فشن... پ.ن.8. منبع
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۸۹ ، ۲۳:۵۵
خانوم سین
حیات غفلت رنگین یک دقیقه ی حوا بود خوشا به حال تو                           که آدمی و حوایت غفلتی نو به تو داد تا ببینی که هنوز                           می شود زندگی را هجی کرد                      می شود به دلیل یک گل سرخ یادگار                         کنار خاطره ی چشمانش خوابید                                می شود هنوز در پاییز                             رمز چشمان سبزش را گشود           می شود شب ها بخوانی شعر کوچه ی بی مهتاب                          می توانی در پستوی ریه هایت                            نفس هایت را تقسیم کنی                          می توانی در کوری چشمانت                        باز با ستاره ها عشق بازی بکنی                            می شود...                                              می توانی! که حوایت غفلت کرد من ولی             حوایم که غفلت کردم و مداد رنگی هایم را میان آن همه روز و آن همه عشق آدم                                                                              جا گذاشتم و بیهوده می کشیدم می کشیدم                       تمام سطر های شدن هایت را،توانستنت هایت را و آخر دیدم           ادم غفلت کرد و تمام رنگ ها را گم کرد...       پ.ن.۱. گاهی همه چی فقط با یه جرقه حل میشه! یهو یه فکری میاد تو سرت و همه چی رو ایکی ثانیه (!) حل میکنه! اونوقته که به وجود خودت افتخار میکنی و به هوش و نبوغ خودت افتخار میکنی که چه جوری یهویی ۹۰٪ ماجرا حل شد! و گاهی میبینی چقدر همه چی میشه راحت نادیده گرفته شه! پ.ن.۲. سر این قضیه زیاد بحث کردم! که حرف مردم... نظر مردم... زندگی برای مردم... و همه مخالف بودن و هیچکس منو قانع نکرد که چرا بین مردم زندگی کردن و اهمیت ندادن بهشون؟! وقتی راحت ویران میکنن؟!... با اینکه بارها بعد اتفاقات مشابهی که میفته میگم:"مهم خودمم که درمورد خودم چی فکر میکنم" اما گاهی حرفای اونا نظر خودتو هم عوض میکنه و کم کم باورت میشه که اره! یه مشکلی هست! و اونوقته که یا میمونی و مقابله میکنی و بعد بهت میگن گستاخ! یا میمونی و سکوت میکنی مثل من! یا کم میاری و فرار میکنی! شجاعانه میگم! بازم مثل من! پ.ن.۳. کاش وقتی با یه چیز کوچولو خوشحال میشی نگن :" واسه همین اخماش تو همه؟!" ... بگن:" چقدر دلش کوچیکه که با همین هم شاد میشه"! پ.ن.۴. آهنگ "آدما" خیلی نازه! گذاشتیمش و با سامان کلی بالا و پایین پریدیم! اعتراف میکنم سامان تو این مورد شبیه من شده! "یه آسمون آبی سقفه اتاق منه... شبای من پر خورشید مثل روزام روشنه" پ.ن.۵. از همه ی کامنتای خوبتون ممنونم! از همه تون و نمیتونم احساسمو توصیف کنم وقتی میخوندم که برام چی نوشتین!! مخصوصا تو فریده که میتونم بگم مهمترین عامل بودی برای نوشتنم! "سارا" ی خوبم! ببخشید... پست قبل رو واقعا با عجله نوشتم! کامنت و اعتراف عمومی کافیه یا حضورا هم بهت بگم؟! پ.ن.۶. دقت کردین هرکی از هر چیزی بدش بیاد هر اشکالی که پیش میاد رو میندازه گردن همون؟! مثلا عمه قزی از آرایش بدش میاد! به محض اینکه چشمات باد کنه میگه به خاطر خط چشمه! حالا بیا و ثابت کن که اصلا خط چشم نمیکشی!!!!!یا مثلا دایی قلی از اینترنت متنفره! حتی اگه پای انتخاب رشته و انتخاب واحد و دانلود فایلهای ضروری درسی باشن به جد و ابای اینترنت و کامپیوتر و موس و اچ تی ام ال! نباشیم اینجووری! پ.ن.۷.  منبع شعر: وبلاگ خیلی زیبای "غفلت رنگین حوا" که از خوندن شعراش واقعا لذت بردم! پ.ن.۸. ولیِّ دم اس ام اس داد کلی! هم جای خوشحالی ه هم ناراحتی... چون هنوز وقتی با اطمینان میگم :" برگردیم همه چی درست میشه" با شک میگه:"دعا کن همینطوری باشه!!" پ.ن.۹. واحد هامون ارائه شد! ژنتیک و آز، میکروب و آز، ویروس، سلولی پیشرفته، تربیت بدنی... :| پ.ن.۱۰. دوستی که احتیاج به دعا داشت به رحمت خدا رفت! ممنون از همه تون که دعا کردین براش و یقین دارم خدا برای بنده هاش همیشه بهترین راه ها رو اجرا میکنه! "ما همه از خداییم و به سوی او باز میگردیم"... نماز و روزه هاتون قبول!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۸۹ ، ۱۸:۵۸
خانوم سین